این این زن با اشاره به اینکه بخاطر نداشتن پول سوئیت در سواحل دریا می خوابیدیم، می گوید: بدبختی من از همان روزهای سفر به شمال شروع شد.

رابطه با دختر ۱۴ ساله در سواحل شمال !
زن ۱۷ ساله ای گفت: وقتی پدر و مادرم در دوران کودکی از یکدیگر جدا شدند،پدرم با زن دیگری ازدواج کرد و سرپرستی مرا نیز به عهده گرفت.
در آن شرایط من تا مقطع راهنمایی درس خواندم تا این که در یکی از شبکه های اجتماعی ایرانی با جوانی آشنا شدم که هم محله ای خودمان بود. آن زمان ۱۴ساله بودم وحتی معنی «عشق»را نمی فهمیدم ولی همه بدبختی ها از همین ندانستن ها و سن هیجانی شروع می شود.
مدتی بعد از ارتباط های پیامکی و تلفنی، قراری گذاشتیم و این گونه روابط پنهانی من و «مسعود»آغاز شد.
دیگر همه اوقاتم را با او می گذراندم و به درس و مدرسه اهمیتی نمی دادم.
این بود که در همان مقطع راهنمایی ترک تحصیل کردم و به امید ازدواج با «مسعود»روزها را می گذراندم.
بیشتر از یک سال از این رابطه غیر اخلاقی گذشته بود که پسردیگری به خواستگاری ام آمد و خانواده ام نیز با آن خواستگار موافق بودند.
وقتی من ماجرای خواستگارم را برای «مسعود»بازگو کردم، او مرا تشویق به فرار کرد. من هم که خام حرف هایش شده بودم و آینده ام را در چشمان مسعود می دیدم، شب خواستگاری لوازم شخصی ام را برداشتم و با خودرو دوستش که به امانت گرفته بود با یکدیگر به شمال کشور فرارکردیم.
در مسیر پلیس بعلت سرعت زیاد جلوی مرا گرفتند و مدارک خواستند ولی مسعود ادعای گم شدن مدارک خودرو را مطرح کرد و پا روی پدال گاز داد و فرار کرد.
وقتی از او پرسیدم چرا فرار کردی در پاسخ گفت مفقودی کارت ماشین دروغ بود، چون اینطوری لو می رفتیم.
الان که چند سال از این داستان می گذرد با خودم می گویم کاش آن روز پلیس بخاطر گم شدن کارت خودرو ، ماشین ما را متوقف می کرد تا به این سرنوشت دچار نمی شدم.
وقتی به شمال رسیدیم او حتی پول اجاره سوئیت را هم نداشت به همین دلیل شب ها را در کنار ساحل می خوابیدیم تا این که مدتی بازگشتیم و با خواندن صیغه محرمیت به طور رسمی به عقد یکدیگر درآمدیم.
هنوز مدت زیادی از این ماجرا سپری نشده بود که مسعود و دوستانش جشن تولدی در یکی از باغ ها گرفتند و پای بساط مشروب خوری نشستند ولی آن ها با فرد غریبه دیگری در همان وضعیت، درگیر شدند که در این میان جوانی به قتل رسید و «مسعود» هم به اتهام قتل عمدی روانه زندان شد.
در این شرایط من تازه به خود آمدم و فهمیدم که در مسیر اشتباه قدم گذاشته ام. با شکایت در دستگاه قضایی،ازدواجم را به ثبت رساندم و بعد هم با گرفتن مبلغی به عنوان مهریه، از او جدا شدم چرا که خانواده اش نیز راضی به ازدواج ما نبودند و من می دانستم که دیگر اصرار به زندگی مشترک هیچ فایده ای ندارد.
خلاصه مدتی بعد از جدایی رسمی از مسعود، با پسر دیگری که همسایه خودمان بود وارد رابطه شدم تا با هم ازدواج کنیم ولی خیلی زود متوجه شدم که همه این عشق های خیابانی به هوس آلوده است و دیگران فقط قصد هوسرانی دارند.
این بود که ارتباطم را با «فرامرز»هم قطع کردم و تصمیم گرفتم این بار به صورت عاقلانه ازدواج کنم و دست از این آشنایی های مجازی و خیابانی بردارم. اکنون نیز «مسعود»رضایت صاحبان خون را گرفته است و تهدیدم می کند که باید به ارتباط با او بازگردم! ولی من دیگر نمی خواهم اشتباهات گذشته ام را تکرار کنم. به همین خاطر هم پیگیری های قضایی را برای گرفتن حق وحقوقم ادامه می دهم …..