رابطه عاطفی روی صندلی موتورسیکلت و نداشن مدارک ان راز خیانت شوهر را برملا کرد.
زن ۲۵ ساله گفت: پدرم وضعیت مالی خوبی ندارد و با کارگری روز مزد هزینه های خانواده اش را تامین می کند؛ من با کلاس چهارم ابتدایی درس خواندم و سپس در ۱۴ سالگی به خانه شوهر پا گذاشتم.
خیلی زود باردار شدم و در ۱۵ سالگی هم اولین فرزندم به دنیا آمد. شوهرم آشپز یک رستوران بود و من هم از زندگی ام رضایت داشتم.
او ۱۰ سال از من بزرگ تر بود و اخلاق خوبی داشت. با وجود این من هم در بیرون از منزل کار می کردم تا برای خودم درآمدی داشته باشیم. به طوری که خانه ای را با مشارکت یکدیگر خریدیم و نیمی از آن به نام من سند خورد اما روزگار سیاه من از یک شرط بندی خیانت آلود آغاز شد.
همسرم با منشی رستوران درباره یک سرآشپز جدید شرط بندی کرده بود. که مثلا سر آشپزی که قرار است در آن رستوران استخدام شود، در هر ساعت حدود هزار سیخ کباب را تهیه می کند؟
ولی آن دختر ادعای او را رد می کرد. وقتی شوهرم شرط را باخته بود. شرط هم این بو که شوهرم هزینه های آن دختر را پرداخت کند. ولی همین پرداخت هزینه ها کار را به بحث عاطفی کشانده بودم.
من قضیه را وفتی فهمیدم که شوهرم بخاطر رابطه با همکارش روی صندلی موتورسیکلت و نداشتن مدارک موتورسیکلت دستگیر شده بودند. آن روز شوهرم با من تماس گرفت که مدارک برگ سبز، کارت موتور را به پلیس ببرم.
هنوز هیچ اطلاعی از علت دستگیری نمی دانستم بخاطر همین کل خانه را جستجو کردم و وقتی از گم شدن مدارک موتورسیکلت مطمئن شدم به پلیس رفتم تا حداقل کپی آنها را نشان دهم. انجا بود که متوجه شدم آنها در آن شب پلیس بخاطر رفتار مشکوک و بخاطر رابطه با همکارش روی صندلی موتورسیکلت دستگیر شده بودند.
با سرافکندی هر چه تمام تر تنها به خانه برگشتم و چند روز وضعیت مساعدی نداشتم.
یک روز که برای چاپ مفقودی مدارک موتورسیکلت در روزنامه در نزدیکی نمایندگی بودم، آن دختر را مجددا دیدم.
چند روز بعد با آن دختر تماس گرفتم و با او در یکی از مناطق تفریحی قرار گذاشتم و با او اتمام حجت کردم. او گفت که شوهرت مرا دوست دارد و من هم با اینکه می دانستم زن دارد ناخواسته درگیر یک رابطه عاشقانه و جنسی شدم.
او گفت شوهرم خیلی مودب و خوش اخلاق بود و طوری رفتار می کند مرا از صمیم قلب دوست دارد.
جون موتور بنام من بود با گرفتن مدارک موتورسیکلت و فروش آن خانه ای را اجاره ای کردم.
نمی توانستم خیانت او را تحمل کنم به همین خاطر از او طلاق گرفتم. تا آنها حداقل زندگی مجددی را آعاز کنند.