امروز روز جهانی چای است؛ نوشیدنیای که ترکیبی برنده برابر خستگی جسمی و روحی است. به این مناسبت به نقش آن در زندگی پرداختیم و از چای ایرانی و ویژگیهایش گفتیم.
نویسنده: سید مصطفی صابری
حدود ۱۷ سال قبل سازمان ملل به پیشنهاد کشور چین، «۲۱ می» را به عنوان روز جهانی «چای» نامگذاری کرد تا در این مناسبت توجه مردم دنیا را به اهمیت این گیاه، تجارتش و… جلب کند. نوشیدنی که بین ما ایرانیها هم محبوبیت خاصی دارد و پای ثابت مهمانی و دورهمیهای ماست. یک روز بهاری با رفقا، در خانه، پارک یا طبیعت با چای زیباتر میشود. چای نوشیدنی گرم اول کشور ماست که طعم زندگی میدهد. هنوز در خواستگاریها، عروس باید سینی چای به دست وارد شود. هنوز یک سماور و چای همیشه تازه دمش نشاندهنده این است که خانم خانه چقدر آمادگی برای حضور مهمان دارد. حتی وقتی میخواهیم کسی را ناغافل به منزل دعوت کنیم در لابهلای تعارفمان میگوییم یک استکان چای در خدمت باشیم. شروع روز و پایانش برای بسیاری از ما با چای است. برای همین بد نیست از چای بگوییم که جزءلاینفک زندگی ماست. هرچند در هیاهوی برندهای متنوع و بستهبندی چای خارجی در کشورمان، چای ایرانی مهجور مانده، اما چای ایرانی بدون مواد شیمیایی هنوز طرفدارانی دارد. در این پرونده از جنبههای مختلف نقش چای را در زندگیمان بررسی کردهایم و از لحظاتی گفتیم که این نوشیدنی دوستداشتنی برایمان رقم میزند.
ستاره ترکیبهای برنده زندگی
چای کنار پنجره، روی تراس، توی باغچه، گوشه حیاط، وسط فیلم و کتاب، هرکدام یک ترکیب برنده ایجاد و غم و غصه زندگی را رفع میکند.
وقتی خستهای، یک لیوان چای داغ، وقتی پکری، یک لیوان چای داغ، وقتی تمرکز نداری یک لیوان چای داغ، بعد از یک روز پرکار، صبح، ظهر، شب، هرجایی که قرار باشد جسم و جانت را تازه کنی یک لیوان چای عضو ثابت ترکیب برندهای است که قرار است آدم را آماده کند برای رفتن تو دل مشکلات، برای شروع یک روز خوب، برای پایان یک روز عجیب و خلاصه خیلی چیزهای دیگر، اما این ترکیب با آن که یک عضو ثابت به نام لیوان چای دارد؛ گاهی عضو دیگرش میشود یک کتاب، گاهی میشود یک پنجره با منظره ای زیبا و… این ترکیبها را با هم مرور کنیم.
چای و تراس خیره به افق
آن بخاری که از روی لیوان چای بلند میشود وقتی بک گراندش خانههای محله باشد یک باره فلسفی عجیبی پیدا میکند؛ انگار با خیره شدن به آن بخار، داری به قصه آدمهایی فکر میکنی که در خانههای مقابلت زندگی میکنند. این که دنیای آنها چطور است و سهمشان از بازی روزگار چه نقشی است. آن لحظه انگار جهان ایستا شده، نگرانیها کنار رفتهاند و دوست داری وقتی نسیم ملایمی که روی تراس میوزد و پیشانیات را نوازش میکند با هر جرعهای از چای که مینوشی به نقش خودت در زندگی فکر کنی. به این که داستان زندگیات به کدام سمت میرود. کجایش را دوست داری و از کدام بخش ناراضی هستی؟ گرمای لیوان که به دستت میرسدانگار آرامشی از دست به تمام بدنت منتقل میشود. اگر شب باشد و باد درختهای محله را تکان دهد آن آرامش زیبا، دور از هیاهوی روز، انرژی منفیات را خالی میکند. دوست داری همهچیز متوقف شود. حیف چای سرد میشود و زندگی با چالشهایش ادامه دارد. راستی چای روی تراس با ماگ میچسبد.
چای و پنجره گوشه دنج و امن دنیا
لحظههای خلسهوار نوشیدن چای پشت پنجره بیشتر برای روزهای سرد سال است. جایی که انگار سرما مثل مشکلات زندگی هجوم آورده و پنجره به تو یادآوری میکند خانه و خانواده گوشه دنج تو در دنیاست که به وجودت گرما و آرامش میدهد. چای پشت پنجره، بهخصوص اگر آن طرف برف ببارد لحظه ناب سکوت است. لحظه یکی شدن با زیباییهای زندگی. جایی که زیبایی کوچه را میبینی و از سرمایش در امان هستی. چای در شبهای زمستانی و برفی، گذر شب را زیبا میکند؛ انگار شب روشن شده و تجدید قوا کردهای برای فردای پرنور و پرهیجان.
چای و حیاط نمیشود تو را دوست نداشت
عصر که میشد پدر از گلها و بوتهها و درختهای داخل باغچه سرکشی میکرد. مرتبشان میکرد. باغچه را آب میداد. حیاط را کمی آبپاشی میکرد تا خنک شود؛ بوی مطبوعی از درختها بلند میشد؛ انگار باد با گذر از بین شاخهها عطر درختها را میدزدید تا به مشام ما برساند. تلویزیون کوچک سیاهسفیدمان را میبردیم گوشه حیاط، هندوانه، تخمههایی که خودمان تفت داده بودیم و خیلی چیزهای دیگر، حین اسبابکشی موقت از داخل خانه به حیاط، برای پدر چای میبردم. داخل قندانی پلاستیکی و قرمز که مخصوص بیرون بود. پدر با دستکش کار لیوان را برمیداشت اما میگفت من قند را داخل دهانش بگذارم. مثل ابرقهرمانانی که یک نیروی عجیب دارند، مثل بتمن که تجهیزات خاص خودش را دارد، چای راز انرژی پایان ناپذیر پدر بود. وقتی همه مستقر میشدیم نوبت چای خودمان بود با استکانهای کمر باریک، سینی استیل و حینش هم شوخی با تفالههای ساقه چای که آن موقع ته استکانها زیاد بود. اگر تفالهای ایستاده ته استکان میدیدیم قصهها میگفتیم؛ از خواستگار برای خواهر، تا بازگشت فلانی از سفر و … اما من دوست داشتم تفاله ساقه چای داخل استکانم کسی باشد که با کلی خوراکی از راه میرسد. چای فرصت گپ زدن، شوخی، قصهگویی و حتی کار تیمی بود. چای عضوی از خانواده بود.
چای با کتاب و فیلم باید ادامه بدم…
بکوب چند قسمت از یک سریال جذاب را دیدهاید، یک نفس صد صفحه از یک رمان جذاب را خواندهاید و در هر دو حالت چنان خسته شدید که ادامه کار برایتان ممکن نیست؛ اما دوست دارید سریال یا کتاب را به انتها برسانید چون نمیتوانید تا فردا صبر کنید. حالا نوبت چای است که به شما کمک کند ادامه بدهید و در دنیای سریال یا کتابتان بمانید و لذت ببرید. البته چای وسط درس خواندن هم میچسبد، درست نیمه شبی که همه خوابیدند و چشمها سنگین میشود؛ لحظهای که هیچکس نیست کمی گپ بزنی و بین درس خواندن تنوعی ایجاد کنی این چای است که کمک میکند بیشتر دوام بیاوری و بخوانی. مثل یک رفیق، مثل مربی بوکسورها که بین دو راند توی گوش بوکسور میزند تا تهییجش کند. چای رفیق بامرام.
سفر جادهای و چای عطر خانه در همه جا
چای با یک چیز دیگر هم ترکیب جادویی جالبی میسازد؛ با سفر جادهای، وقتی خستهای، وقتی پشت لباست خیس عرق و پاهایت هم خشک شده، درست وقتی کیلومترها از خانه دور شدهای، فقط یک چیز میتواند حال و هوای خانه را تداعی کند و عطرش را به یادت بیاورد. کنار میزنی، یک زیرانداز، یک فلاسک چای و… چند جرعه که مینوشی انگار فیلتر چشمانت از سیاه و سفید به رنگی تغییر میکند. انگار دنیا میشود یک خانه بزرگ، انگار لحظههای جاده دیگر کشدار نیست. حالا وقت آن است دوباره قدم در راه بگذاری و لذت ببری. این ترکیب همیشه برنده است، مثل همه ترکیبهای قبلی که گفتیم، ترکیبهایی که قرار است مقابل سرما، بیحوصلگی، تنهایی و رخوت، حال بد و … مسابقه بدهند. ترکیبهایی که یک کاپیتان دارند یعنی چای.