http://didshahr.ir/270594

00:54 :: 1404/03/21

فریب در سایه غفلت؛ داستان مرد قصابی که اسیر هوس های زن حیله گر شد.

مرد افسرده

مردی ۴۹ ساله با چهره‌ای غمگین از روزهای تلخ زندگی‌اش چنین روایت می‌کند: شرایط سخت زندگی اجازه تحصیل درست و حسابی به من نداد. تنها موفق شدم دوره ابتدایی را به‌طور ناقص به پایان برسانم و پس از آن، به‌ناچار در کنار پدر و برادرانم مشغول کشاورزی و دامداری شدم.

چند سال بعد، در ۲۵ سالگی با دختری ازدواج کردم. با ارثیه‌ای که از پدرم رسیده بود، زندگی تازه‌ای بسازیم. با همان سرمایه اولیه، وارد حرفه قصابی و دامداری شدم؛ کاری که از نوجوانی در آن مهارت داشتم. تلاش‌های شبانه‌روزی‌ام باعث شد در این شغل پیشرفت کنم و بین اهالی شهر به عنوان فردی خبره شناخته شوم. همسرم نیز در این سال‌ها با گرفتن مدرک خیاطی، همراه و یار همیشگی زندگی‌مان شد.

فرزندم در همین روزها به دنیا آمد و همسرم با تمام وجود به خانه‌داری و تربیت او مشغول شد. اما همین فاصله و کم‌توجهی ناخواسته باعث شد در دام زنی حیله‌گر گرفتار شوم؛ زنی به نام «سمیه» که با نقشه قبلی به زندگی من نزدیک شد.

آشنایی ما در خیابان شروع شد. خیلی زود به پیشنهاد خودش، صیغه موقت جاری شد. غافل از اینکه این زن با سوءاستفاده از موقعیت مالی من، هدایا، طلا و لوازم گران‌قیمت طلب می‌کرد. در نهایت مرا وادار کرد تا برایش خانه‌ای ویلایی در بهترین نقطه شهر با رهن میلیاردی تهیه کنم. با هزار مکافات، گرفتن وام و قرض از اطرافیان، این مبلغ را تهیه و خانه را به نامش اجاره کردم.

اما غفلت همیشه تاوان دارد. ناگهان همه چیز فرو ریخت. روزی که به خانه‌اش رفتم، با منزلی خالی مواجه شدم. با نگرانی به بنگاه املاک مراجعه کردم؛ تازه آنجا بود که فهمیدم «سمیه» با دریافت پول رهن، به مکان نامعلومی گریخته است. تلاش‌هایم برای پیدا کردنش بی‌نتیجه ماند.

او همه طلا، لوازم خانه و پول مرا برداشته بود و من ماندم با کوهی از بدهی و وام. بدتر از همه، همسرم که با هزار امید و آرزو در این سال‌ها کنارم بود، از این ماجرا باخبر شد و زندگی زناشویی‌مان در آستانه فروپاشی قرار گرفت.

حالا که همه چیز برملا شده، با چشمانی پر از شرم به کلانتری آمدم تا از «سمیه» شکایت کنم؛ شاید بتوانم بخشی از دارایی‌هایی را که با نیرنگ از من گرفته است، باز پس گیرم. اما دیگر چگونه می‌توانم به چشمان پاک همسرم نگاه کنم؟ کسی که صبورانه سال‌ها برای این زندگی رنج کشید… ای کاش هرگز اسیر این وسوسه نمی‌شدم.

  • لینک کوتاه
  • https://savalankhabar.ir/270594

اشتراک این خبر :

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *