روایت تلخ جوانی که پس از آشنایی در یک مهمانی، گرفتار عشق اشتباه و اعتیاد شد؛ مسیری که او را از کار و زندگی تا ارتکاب سرقت و بازداشتگاه کشاند.
جوان ۳۲ ساله داستان زندگی خود را اینگونه آغاز کرد: پدرم کارگر سادهای بود که در کارخانه تولید کیک و کلوچه کار میکرد. متأسفانه در دوران شیوع ویروس کرونا به این بیماری مبتلا شد و جان خود را از دست داد. بعد از فوت او، مادرم با حقوق بازنشستگی پدرم مسئولیت ما را بر عهده گرفت. خواهران و برادرانم هر کدام مسیر زندگی خود را پیدا کردند، اما من که رابطهای عمیق با پدرم داشتم، دچار افسردگی و بحران روحی شدم و انگیزهای برای ادامه زندگی نداشتم.
برادرم شغلی برایم در یک شرکت پخش مواد غذایی پیدا کرد و با معرفی او مشغول به کار شدم. آن زمان ۲۶ سال داشتم و از درآمدم راضی بودم. یک روز به دعوت همکارم در یک مهمانی مختلط شرکت کردم. در آن مهمانی برای اولین بار اعظم را دیدم؛ دختری که نگاهش مرا شیفته خود کرد. بدون شناخت کافی، شمارهاش را گرفتم و ارتباطمان آغاز شد. هر روز علاقهام به او بیشتر میشد تا جایی که موضوع را با مادرم در میان گذاشتم و خواستم که برای خواستگاری اقدام کند. مادرم به شدت مخالفت کرد، اما با اصرار من در نهایت موافقت کرد و ازدواج کردیم.
تنها یک ماه از ازدواجمان گذشته بود که رفتارهای عجیب اعظم مرا نگران کرد. یک روز زودتر به خانه بازگشتم و او را در حال مصرف شیشه دیدم. شوکه شدم و مشاجره سختی بین ما شکل گرفت. اعظم با گریه اعتراف کرد که از دو سال قبل معتاد شده و حتی آن مهمانی شب آشناییمان برای خوشگذرانی بوده است. او التماس کرد که این راز بین ما بماند. هرچند دوستش داشتم، اما نمیتوانستم با اعتیادش کنار بیایم. تلاش کردم او را برای ترک اعتیاد راهی مرکز درمانی کنم، ولی او نپذیرفت.
چند ماه گذشت و متأسفانه من نیز گرفتار مصرف مواد مخدر شدم. هر دو معتاد شده بودیم. خانوادههایمان متوجه ماجرا شدند. من شغلم را از دست دادم، برادرم هم آبرویش را از دست داد. برای تأمین هزینهها، هیچکس یاریام نکرد. در نهایت نزد یکی از فروشندگان مواد مخدر رفتم و مشکلام را با او در میان گذاشتم. او پیشنهاد داد که برای تأمین مخارج، دست به سرقت محتویات خودروها بزنم. او وعده داد اموال را بفروشد و مواد مورد نیازم را بدهد.
ای کاش هرگز آن شب به آن مهمانی نمیرفتم…