http://didshahr.ir/270176

10:20 :: 1404/02/08

روایت تلخ یک جوان از سقوط به دام اعتیاد، خیانت، افسردگی و تلاش‌های نافرجام برای ترک مواد مخدر؛ داستانی واقعی درباره تباهی زندگی با یک تصمیم اشتباه.

داستانی که باید هر جوانی آن را بخواند!

داستانی که باید هر جوانی آن را بخواند!

یک جوان ۳۷ ساله در گفت‌وگویی تلخ، داستان زندگی‌اش را این‌گونه روایت می‌کند:

«پدرم آبدارچی یکی از کارخانه‌های تولیدی بود و با زحمت فراوان برای تأمین هزینه‌های زندگی تلاش می‌کرد. اما هر وقت خسته از سر کار بازمی‌گشت، با پرخاشگری و رفتارهای خشونت‌آمیزش، ما را عذاب می‌داد. وقتی بزرگ‌تر شدم، فهمیدم که این رفتارها نتیجه مصرف مواد مخدر صنعتی بود. پدرم از مواد سنتی به افیون‌های صنعتی روی آورده بود، و همین اعتیاد بنیان خانواده‌مان را فروپاشید.»

او ادامه می‌دهد:
«در نهایت، پدرم در ۴۶ سالگی بر اثر عوارض مصرف مواد مخدر دچار سکته شد و از دنیا رفت. از آن روز، تصمیم گرفتم هرگز به مواد مخدر نزدیک نشوم و این موضوع را مهم‌ترین خط قرمز زندگی‌ام قرار دادم. اما روزگار برایم نقشه دیگری داشت…»

پس از فوت پدر، مادرش دچار افسردگی شد و پدربزرگ بار مالی خانواده را به دوش کشید. اما نخستین لغزش در ۱۶ سالگی رخ داد؛ زمانی که پسرخاله‌اش سیگاری تعارف کرد.
او می‌گوید:

«تردید داشتم “نه” بگویم، اما غرورم اجازه نداد. برای حفظ ظاهر، اولین سیگار را کشیدم. همین تصمیم ساده، آغاز مسیر تلخ زندگی‌ام بود.»

پس از آن، در دورهمی‌های دوستانه به مصرف سیگار و سپس حشیش روی آورد. با ورود به دانشگاه و قبولی در رشته مهندسی رایانه، اعتیادش به مرحله حرفه‌ای رسید، در حالی که خانواده از این موضوع بی‌خبر بودند.

او ادامه می‌دهد:
«در ترم اول دانشگاه، با دانشجویانی آشنا شدم که در خانه‌ای مجردی زندگی می‌کردند و مصرف‌کننده مواد مخدر بودند. خیلی زود به مصرف مواد صنعتی مثل شیشه هم آلوده شدم و به عمق دره بدبختی سقوط کردم.»

با هزار سختی تحصیلاتش را طی شش سال به پایان رساند و به مشهد بازگشت. شدت اعتیادش آن‌قدر زیاد شده بود که مادرش بلافاصله متوجه شد و او را پنهانی در یک مرکز ترک اعتیاد بستری کرد. پس از ترک، حدود هفت سال پاک ماند و در یک شرکت رایانه‌ای معتبر مشغول به کار شد.

اما وسوسه بازگشت به مصرف مواد، این‌بار به بهانه فشار کاری و اصرار یکی از دوستان قدیمی، او را دوباره به دام کشید.

او با حسرت می‌گوید:
«این بار حتی اشک‌ها و التماس‌های مادرم را نمی‌دیدم. در میان توفان اعتیاد دست و پا می‌زدم تا این‌که در یک مهمانی با دختری معتاد آشنا شدم که ۱۵ سال از من کوچکتر بود. رویا، قلبم را تسخیر کرد.»

با تصور یافتن نیمه گمشده‌اش، خانه‌ای برای رویا اجاره کرد و تصمیم گرفتند با کمک یکدیگر اعتیاد را ترک کنند. اما نه تنها موفق نشدند، بلکه رویا تمامی وسایل خانه را سرقت کرد و ناپدید شد.

او با اندوه می‌افزاید:
«قلبم شکست و دچار افسردگی شدید شدم. مصرفم روز به روز بیشتر می‌شد و مادرم در مقابلم زجر می‌کشید. او فریاد می‌زد که راه پدرم را می‌روم، اما نمی‌توانستم بفهمم. تا این‌که در یک عملیات جمع‌آوری معتادان توسط نیروهای انتظامی دستگیر شدم.»

اکنون او در بازنگری به گذشته تنها یک جمله می‌گوید:
«ای کاش…»

📌 هشدارهای این داستان

✅ اعتیاد، بیماری خانوادگی است (الگوگیری از والدین)
✅ وسوسه همیشه در کمین است (حتی پس از ترک طولانی)
✅ دوستان ناباب، سقوط را تسریع می‌کنند
✅ عشق کاذب، آخرین ضربه را می‌زند

💡 راهکارهای پیشگیری

  • نه گفتن را تمرین کنید

  • از مشاوره ترک اعتیاد کمک بگیرید

  • دوستان خود را هوشمندانه انتخاب کنید

  • تحت فشار کاری به مواد پناه نبرید

  • لینک کوتاه
  • https://savalankhabar.ir/270176

اشتراک این خبر :

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *