http://didshahr.ir/269728

00:23 :: 1403/12/06

جوانی که علت گرفتار شدن خود را دختر صاحبخانه دانسته و می گوید: او مرا اغفال کرد و مرا به خودش چسباند.

دختر صاحبخانه مرا اغفال کرد

دختر صاحبخانه مرا اغفال کرد

این جوان درباره سرگذشت خود می گوید: فرزند هفتم از یک خانواده ۱۴ نفره هستم که همه خواهران و برادرانم ازدواج کرده‌اند و اوضاع مالی و زندگی خوبی دارند. من هم کارگر مغازه خرمافروشی بودم به دلیل این که درآمد خوبی نداشتم در سال ۹۰ تصمیم گرفتم به پیشنهاد یکی از دوستانم با پولی که جمع کرده بودم و سرمایه اولیه از جنوب وسیله و لوازم خانگی می خریدم و در شهرمان با قیمت بالاتری می‌فروختم.

در حین این رفت و آمدها  متوجه نگاههای معنادرا دختر صاحب خانه شدم و بعد از چندی پنهانی با او دوست شدم.

چندماه بصورت مخفیانه با دختر صاحبخانه رابطه داشتم تا این در یکی از این رابطه ها حرمت ها شکسته شد و بعد از مدتی هم پدرش دخترش را در اتاق من دید و مرا مجبور کرد که دخترش را عقد کنم …

با وجود مخالفت پدرو مادرم در نهایت «زیبا» را به عقد خودم درآوردم و بعد از مدتی تصمیم گرفتم در نزدیکی پدر و مادرم خانه بگیرم اما «زیبا» راضی نشد با من بیاید و این گونه اختلافات و درگیری ما شروع شد تا جایی که مهریه‌اش را از طریق دادگاه مطالبه کرد.

من هم چون پولی نداشتم منتظر ماندم تا «زیبا» به زندگی مشترک با من برگردد اما فایده ای نداشت تا این که خسته شد و مهریه اش را بخشید و بعد از یک سال از هم جدا شدیم.

شکست عاطفی خیلی بدی به من وارد شد؛ از طرفی مادرم هم خیلی بیمار بود و غصه زندگی من بیشتر او را ناراحت می‌کرد. دوباره به مغازه خرمافروشی بازگشتم و با وساطت پدرم مشغول کار شدم تا بلکه عشق نافرجام «زیبا» را فراموش کنم.

۳ سال گذشت و مادرم از دنیا رفت به طوری که غم‌ بزرگی بر دلم نشست. انگار روزگار روی خوشی نداشت … پدرم وقتی وضعیت مرا این گونه می دید غصه می‌خورد و غم سنگینی را در وجودش احساس می کرد. یکی از دوستان پدرم که با یکدیگر هم محله ای هم بودیم دختری داشت که در مراسم فوت مادرم شرکت کرده بود.

خواهر بزرگ‌ترم او را دید و به من پیشنهاد داد خیلی زود با موافقت پدرو مادرش و خانواده من با هم ازدواج کردیم. «سمیرا» ۱۰ سال از من کوچک تر بود بعد از ۲ سال صاحب فرزند پسری شدیم؛ اما «سمیرا» خیلی پرتوقع و مال دوست بود به من گفت: برو شهر دیگری و پول بیشتری دربیاور! چراکه مخارج من زیاد است و با این درآمد اندک نمی توانم زندگی کنم.

من هم به دلیل علاقه زیادمکه داشتم شدم و در یک رستوران بزرگ به عنوان کارگر خدماتی مشغول شدم. در این میان با یکی از خدمتکاران رستوران که او هم مثل من اوضاع مالی خوبی نداشت رفاقت صمیمانه ای پیدا کردم و درکنار او به مصرف مواد مخدر روی آوردم.

طولی نکشید که برای تامین هزینه هایم دچار مشکل شدم تا این که همکارم پیشنهاد داد هنگام استراحت بیرون برویم و از خودروهای پارک شده اطراف خیابان سرقت کنیم ابتدا قبول نکردم اما بعد وسوسه شدم چون او معتقد بود اشیای قیمتی و پول نقد درون خودروها وجود دارد.

خلاصه بعد از یک هفته موافقت کردم و چندین بار به صورت شبانه و در اوقات استراحت به خودروها دستبرد زدیم کسی هم متوجه نشد! حالا دیگر ترسم ریخته بود و سرقت شغل دومم شده بود به طوری که از فروش لوازم سرقتی پول خوبی در می آوردم و برای همسرم می‌فرستادم.

او هم خوشحال بود از سوی دیگر به خاطر این که دزد حرفه ای شده بودم بیشتر به تنهایی سرقت می‌کردم تا این که یک شب هنگام برگشت از محل سرقت چون همیشه کیسه بزرگ اموال سرقتی روی دوشم بود ماموران گشت پلیس به من مشکوک شدند و مرا دستگیرکردند.

اکنون حدود یک ماه هست که با دستور قاضی زندان هستم و الان هم برای بازجویی و تحقیقات بیشتر دوباره مرا به دایره تجسس انتقال دادند. حالا همسرم نیز که در جریان اعتیاد و سرقت هایم قرار گرفته، دیگر مرا نمی‌خواهد و درخواست طلاق داده است من که روزی حتی سیگار هم نمی‌کشیدم الان معتاد به شیشه شدم ……

  • لینک کوتاه
  • https://savalankhabar.ir/269728

اشتراک این خبر :

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *