http://didshahr.ir/269578

00:49 :: 1403/11/15

در این داستان به تاثیر موادمخدر بر نابودی یک خانواده معتر پی خواهیم برد.

موادمخدر اینگونه یک خانواده را نابود می کند

موادمخدر اینگونه یک خانواده را نابود می کند

جوان ۳۵ ساله گفت: در یک خانواده ۶ نفره به دنیا آمدم و پدرم یکی از تعمیرکاران معروف خودرو بود به طوری که چند نفر در تعمیرگاه بزرگ پدرم کار می‌کردند ولی او روابط بسیار خشکی با فرزندانش داشت و هیچ گاه آغوش مهربانی را برای فرزندانش نمی گشود.

پدرم مردی سخت‌گیر بود و مدام ما را سرزنش می‌کرد. او حتی با مادرم نیز روابط خوبی نداشت و همواره با پرخاشگری وعصبانیت سخن می‌گفت ولی مادرم هیچ گاه با صدای بلند با پدرم صحبت نمی کرد و هنگام عصبانیت او فقط سکوت می‌کرد. با وجود این، پدرم را خیلی دوست داشتیم چرا که در ضمیر او کوهی از مهربانی نهفته بود که هیچ گاه آن ها را آشکار نمی کرد.

او غم هایش را فرو می‌خورد ولی اجازه نمی داد ما کوچکترین مشکلی در زندگی داشته باشیم. در این حال ترس از پدر مهربان در وجود من نیز ریشه دواند به گونه ای که می‌ترسیدم از او درخواست پول تو جیبی بکنم به همین دلیل پنهانی از کیف مادر یا جیب پدرم پول برمی داشتم و با برادر بزرگ ترم تقسیم می‌کردم.

وقتی پدرم این موضوع را فهمید مرا به شدت کتک زد ولی ماجرای دزدی‌های من به لطیفه خانوادگی تبدیل شد و هر بار با بیان آن در جمع خانوادگی مورد تمسخر قرار می‌گرفتم و به یک دزد خیالی تبدیل شده بودم.

در مدرسه آرام و قرار نداشتم و معلم و ناظم از رفتارهایم خسته شده بودند. بالاخره در مقطع راهنمایی درس و مدرسه را رها کردم و به همراه دو برادر دیگرم به حرفه پدرم روی آوردم چراکه آن ها هم ترک تحصیل کرده بودند و نزد پدرم کار می‌کردند.

در این شرایط شکستن پدرم را با همه وجودم احساس کردم اما او که آرزوهای خودش را بر باد رفته می‌دید، هیچ گاه مرا سرزنش نکرد و خیلی زود خانه نشین شد.

در این وضعیت من و برادرانم تعمیرگاه را اداره می‌کردیم تا این که وقتی چشمم به درآمدهای آنچنانی افتاد، پایم نیز به پاتوق‌های استعمال مواد مخدر باز شد و برای اولین بار در ۱۳سالگی مصرف مواد را شروع کردم.

برادرانم نیز که سرمست از اعتبار و شهرت پدرم پول زیادی را به جیب می‌زدند، با من همراه شدند و آن ها هم در دام مواد افیونی افتادند.

خیلی زود از مشروب و تریاک به کریستال و شیشه رسیدیم و هر ۳ نفر طوری در باتلاق اعتیاد گرفتار شدیم که دیگر تعمیرگاه را هم فروختیم و پول آن را دود کردیم.

پدرم با دیدن این وضعیت ذره ذره آب می‌شد تا این که بالاخره با مشاهده رفتارهای من و برادرانم دق کرد و از دنیا رفت؛ اما من حتی به نصیحت‌های او هم توجهی نکردم. طولی نکشید که دندان‌هایم سیاه شد و فرو ریخت وخودم به انواع بیماری‌های قلبی و ریوی و دیابت مبتلا شدم.

دیگر جایی برای خوابیدن هم نداشتم تا این که زنی را به عقد موقت خودم درآوردم تا حداقل در پاتوق او شب ها را به صبح برسانم ولی آن زن که ۲۰سال از من بزرگ‌تر بود مرا تشویق به سرقت می‌کرد تا هزینه‌های اعتیادم تامین شود. اما او هم وقتی اوضاع مرا اسفبار دید، دیگر نتوانست به این زندگی ادامه بدهد و مرا از خانه اش بیرون انداخت….

  • لینک کوتاه
  • https://savalankhabar.ir/269578

اشتراک این خبر :

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *