http://didshahr.ir/269357

01:13 :: 1403/10/09

این زن جوان می گوید: شوهرم مدام در پارتی های شبانه شرکت می کرد و به دنبال هوسرانی و بی بندوباری بود حالا با زنان غریبه به قول خودش «زیبا» آشنا می شد.

زن جوان: کار شوهرم آشنایی با با زنان زیبا بود

زن جوان: کار شوهرم آشنایی با با زنان زیبا بود

زن جوان گفت: آخرین فرزند خانواده ام هستم و در یکی از شهرها زندگی می کنم؛ اما سرگذشت تلخ من از ۱۵سالگی زمانی آغاز شد که روزی در خیابان عاشق لبخندهای ظاهری شدم و به عشقی خیابانی دل باختم. این گونه بود که رابطه بین من و اسماعیل آغاز شد.

آن روزها احساس می کردم هیچ‎کس خوشبخت‎تر از من نیست و از دیدارهای پنهانی با اسماعیل لذت می بردم ولی هیچ گاه به فرجام این عشق های پوشالی نمی اندیشیدم.

خلاصه چندسال با یکدیگر ارتباط داشتیم تا این که خواستگارهایی زنگ منزلمان را زدند. در این شرایط بود که اسماعیل هم با اصرار من به خواستگاری آمد و با وجود مخالفت خانواده ام به ازدواج با او پافشاری کردم.

بالاخره به آرزویم رسیدم و با اسماعیل ازدواج کردم و خیلی زود دخترم به دنیا آمد. اگرچه او در همان دوران آغازین زندگی مشترک، مردی عصبی و پرخاشگر به نظر می رسید ولی من چون او را دوست داشتم این رفتارهایش را هم تحمل می کردم.

اسماعیل با پراید مسافرکشی می کرد و من هم مقداری از درآمدش را پس انداز می کردم تا این که تصمیم گرفتیم کارگاه تولیدی کوچکی راه اندازی کنیم.

اسماعیل با یکی از دوستانش شریک شد و کار تولیدی هر روز رونق بیشتری گرفت تا جایی که آرام آرام اوضاع مالی ما هم خوب شد؛ ولی دیگر اسماعیل آن مرد عاشق چندسال قبل نبود. او مدام در پارتی های شبانه شرکت می کرد و به دنبال هوسرانی و بی بندوباری بود.

حالا با زنان غریبه به قول خودش «زیبا» آشنا می شد و به من توجهی نداشت. همچنین سیگار و مصرف مشروبات الکلی را هم آغاز کرده بود. از سوی دیگر من تلاش می کردم تا او را از این منجلاب نجات دهم و سرعقل بیاورم! ولی فایده ای نداشت گویی مغز همسرم از کار افتاده بود و او درگرداب بی بندوباری دست وپا می زد.

در این شرایط شریک او نیز خیانت کرد و با ترفندی خاص سهم همسرم را از او خرید. به همین دلیل اسماعیل ورشکست شد و از نظر روحی و روانی به هم ریخت.

دخترم بزرگ می شد و من در یک آشفتگی و نابسامانی خاص قرارگرفته بودم. پدرم را از دست دادم و خانواده ام نیز درگیر مشکلات خودشان شدند .

در همین حال شوهرم به هر بهانه ای مرا کتک می زد و دیگر عشق آن سال ها را فراموش کرد. امروز هم به خاطر «هیچ» مرا زیر مشت و لگد گرفت و از داخل خودرو بیرون انداخت تا به دنبال کارهای ناشایست خودش برود. من هم به کلانتری آمدم تا راه چاره ای برای مشکلات زندگی ام بیابم.

  • لینک کوتاه
  • https://savalankhabar.ir/269357

اشتراک این خبر :

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *