زن جوان با اشاره به اینکه در دوره نوجوانی با یک پسر ثروتمند رابطه داشتم، می گوید: او بعد از ۳ سال دوباره مرا پیدا کرده و درخواست کرده که خانه اش بروم.
زن ۲۱ساله گفت: زمانی که در اوج عواطف و احساسات دوران نوجوانی بودم، با برادر یکی از همکلاسی هایم آشنا شدم. «ساسان»هم خیلی زود با برادرم ارتباط برقرارکرد و این گونه رفت و آمدهایش به خانه ما آغاز شد.
او پسر مردی ثروتمند بود که کارگاه تولیدی داشت. خیلی زود ارتباط تلفنی و پیامکی ما هم مانند بسیاری از دختران و پسران جوان به دیدارهای پنهانی کشید و او مدام از سعادت و خوشبختی من سخن می گفت ولی هیچ گاه حرفی از خواستگاری نمی زد.
نزدیک به ۳ سال از این ارتباط غیراخلاقی گذشت و من فقط به وعده و وعیدهای «ساسان»دلخوش بودم اما وقتی کمی بزرگ تر شدم و به صورت عاقلانه فکر کردم تازه فهمیدم که من فقط بازیچه هستم و او به هیچ وجه قصد ازدواج با مرا ندارد.
این بود که با «ساسان»ارتباطم را قطع کردم و در همین حال به خواستگاری جوانی به نام «سیامک»پاسخ مثبت دادم که در یک اغذیه فروشی کار می کرد.
او با آن که درآمد بسیار اندکی دارد اما جوانی بسیار مهربان و خوش اخلاق است که به من عشق می ورزد و عاشقانه دوستم دارد. حالا که بیشتر از ۲ سال از دوران نامزدی ما می گذرد،تازه فهمیدم که زندگی عاشقانه با آن چه در سن نوجوانی می اندیشیدم، زمین تا آسمان تفاوت دارد. آن زمان فقط بازیچه ای بودم که خود را در لباس عروسی میان ابرها می دیدم و احساس می کردم فقط همین پسر می تواند مرا خوشبخت کند.
به همین دلیل هم هیچ گاه به نصیحت های دیگران توجهی نداشتم اما وقتی به طور سنتی و عاقلانه ازدواج کردم، معنی عشق و محبت واقعی را فهمیدم. اگر چه می دانم بسیاری از دخترانی که سرگذشت مرا می خوانند بازهم باورشان نمی شود تا این که خودشان در این مخمصه وحشتناک دست و پا بزنند که آن زمان هم دیگر خیلی دیر شده است.
خلاصه در زندگی شیرین خودم غرق بودم و صفا و پاکی همسرم را می ستودم که روزی پیامکی از طرف «ساسان»برایم ارسال شد. او مرا تهدید به اسیدپاشی کرده بود و ادعا داشت که اگر به ارتباط قبل از ازدواجم بازنگردم، آبرویم را می برد و مرا رسوا می کند! با آن که شماره تلفنم را تغییر دادم اما باز هم او شماره جدید مرا پیدا کرد و به مزاحمت هایش ادامه داد. به همین دلیل به کلانتری آمدم تا به خاطر اشتباه هولناک گذشته ام، زندگی آینده ام نابود نشود.