http://didshahr.ir/266717

00:44 :: 1402/12/21

او با اشاره به اینکه چوب عشق خیابانی و هوس بازی های خودم را می‌خوردم، می گوید: مسعود حالا مانند یک دستمال از زندگی خود بیرون انداخته است.

داستان هوس بازی دختر 19 ساله با پسر عکاس

زن ۲۱ ساله گفت: ۲سال قبل که مشغول گشت و گذار در بازار بودیم که صدای جوانی عکاس، ما را از حرکت بازداشت. او ما را به ثبت عکسی خاطره آمیز با پشت صحنه های زیبایی از مکان‌های گردشگری ترغیب می کرد که تصمیم گرفتیم عکس یادگاری را درکنار یکدیگر بگیریم. اما وقتی مقابل لنز دوربین قرارگرفتیم چشمان رنگی جوان عکاس توجهم را به خود جلب کرد و این گونه در اولین نگاه آن جوان از پشت لنز دوربین عاشق شدم.

او دقایقی بعد پشت میز رایانه نشست تا عکس یادگاری ما را رتوش کند ولی من همچنان به چشمان او خیره شده بودم تا این که «مسعود» هم متوجه شد و از من تقاضای شماره تلفن کرد. من هم که هیچ گاه به فرجام این عاشقی خیابانی فکر نمی کردم، بی درنگ شماره تلفنم را در اختیارش گذاشتم و این گونه روابط من و مسعود در حالی ادامه یافت.

«مسعود» با چرب زبانی چنان خود را شیفته و عاشق نشان می‌داد که من روی ابرها پرواز می کردم و خودم را خوشبخت ترین دختر دنیا می دانستم. از سوی دیگر من هم مدام دلتنگ صدای مسعود می شدم و در انتظار تماس او لحظه شماری می کردم تا این که بالاخره خاله ام ماجرا را برای مادرم بازگو کرد اما نتیجه آن مشخص بود چرا که خانواده ام به هیچ وجه راضی به این ازدواج نمی شدند ولی من دلباخته مسعود بودم و این مخالفت‌ها تاثیری در تصمیم من نداشت.

نصیحت های خانواده ام نیز بی فایده بود و من فقط به مسعود می‌اندیشیدم  و من به بهانه دیدار با خاله ام به خانه مجردی مسعود می رفتم چراکه خاله ام در یکی از کارگاه های خیاطی مشغول کار شده بود و خانواده ام تصور می کردند من نزد خاله ام هستم!

بالاخره من و مسعود به طور پنهانی با هم ازدواج کردیم ولی ازدواجمان به صورت رسمی و محضری ثبت نشد! از سوی دیگر مادر مسعود او را از خودش جدا نمی‌کرد چرا که خیلی به مسعود وابسته بود و  اما پدر مسعود هم آن ها را رها کرده بود.

در این شرایط من باردار شدم ولی «مسعود» آهنگ خارج از کشور می نواخت و مدعی بود برای آسایش و رفاه بیشتر باید به ترکیه مهاجرت کنیم. بالاخره مجبور شدم با او به ترکیه بروم اما خانواده ام نیز مرا ترک کردند و توجهی به زندگی من نداشتند.

در مدت ۶ ماهی که در ترکیه بودیم تازه فهمیدم که «مسعود» به من خیانت می کند و با زنان و دختران زیادی ارتباط دارد اما نمی‌توانستم حرفی بزنم چون چوب عشق خیابانی و هوس بازی های خودم را می‌خوردم. وقتی به  ایران بازگشتیم و پسرم به دنیا آمد رفتارهای «مسعود» بدتر شد تا جایی که دیگر کتکم می زد و مرا دلیل ناکامی‌های خودش در زندگی می‌دانست. او حتی تهمت‌های ناروایی هم به من می زد که هرزگی من باعث دلباختگی او شده است و من وصله خانوادگی او نبودم!

در این شرایط او پسرم را که هنوز ۳ ماهه بود به خانه مادرش برده و اجازه دیدار با فرزندم را نمی دهد و اصرار به طلاق دارد.حالا هم مرا مانند یک دستمال به کناری انداخته و من هم همه پل های پشت سرم را خراب کرده ام و….

بیشتر بخوانید: نکته ای که همه دانشجوهای دختر و پسر باید بدانند

  • لینک کوتاه
  • https://savalankhabar.ir/266717

اشتراک این خبر :

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *