http://didshahr.ir/265817

01:18 :: 1402/10/25

این نوشته داستان ۱۸ سال زندگی یک قاتل است.

18 سال زندگی عجیب یک قاتل

جوان۳۵ ساله ای درباره سرگذشت خود گفت: زمانی که ۱۷ سال بیشتر نداشتم روزی به همراه پسر عمویم و چند تن از دوستانمان به محفلی رفتم که بساط مشروبات الکلی نیز پهن بود.

آن جا بعد از نوشیدن مشروبات، ناگهان از حالت طبیعی خارج شدم و به دلیل مشاجره برسر یک موضوع بی ارزش، در یک لحظه تیغه چاقو را به قفسه سینه پسر عمویم فرو بردم و درحالی سراسیمه از آن جا گریختم که هنوز نمی فهمیدم چه بلایی بر سر خودم و دیگران آورده ام. من و پسر عمویم در یک محله بزرگ شدیم و او بهترین دوست من در زندگی بود.

هنگامی که متوجه شدم پسر عمویم بر اثر ضربه چاقو جان خود را از دست داده است، ترس و وحشت سراسر وجودم را فرا گرفت، حیران و سرگردان بودم و نمی دانستم چه کنم، این بود که به یکی از روستاهای دور دست رفتم و زندگی مخفیانه خودم را آغاز کردم. آن جا دریک کارگاه تولیدی مشغول کار شدم و بعد از گذشت ۴ سال از این ماجرای دلهره آور ،عاشق دختری شدم که پدر و مادرش درگیر مواد افیونی بودند. من هم که اوضاع درستی نداشتم این فرصت را غنیمت شمردم و با«لیلا» ازدواج کردم.

با آن که در زندگی مشترک با «لیلا» صاحب ۲ فرزند زیبا شده بودم اما آن ها را به مدرسه نفرستادم تا از این طریق شناسایی نشوم. اگرچه نام جعلی برای خودم انتخاب کرده بودم ولی باز هم می ترسیدم پلیس به سراغم بیاید و خانواده عمویم مرا قصاص کنند.

آن قدر ترس داشتم که حتی وقتی شنیدم پدرم فوت کرده است بازهم نتوانستم به زادگاهم بازگردم. همه آمال و آرزوهایم بر باد رفته بود و من خواب و زندگی راحتی نداشتم. مدام با ترس به خواب می رفتم و هراسان بیدار می شدم. از دیدن هر آدم مشکوکی می ترسیدم به گونه ای که برای خرید لوازم زندگی هم همسرم را می فرستادم. در طول این ۱۸ سال روزی هزار بار می مردم وزنده می شدم تا این که بالاخره کابوس هایم تعبیر شد و پلیس زادگاهم درآن روستای دور افتاده به سراغم آمد.

حالا با آن که خیلی ازآن حادثه وحشتناک پشیمانم و عرق شرم می ریزم اما نمی دانم چگونه باید با خانواده عمویم روبه رو شوم چرا که من و پسر عمویم سر یک سفره بزرگ شده بودیم و من ۱۸ سال قبل او را کشته بودم. از سوی دیگر نیز نمی دانم سرنوشت فرزندان خردسال و همسرم چه خواهد شد؟ اگر خانواده عمویم که ۱۸ سال انتظار لحظه دستگیری مرا می کشیدند به قصاص نفس راضی شوند چگونه باید به طناب داری نگاه کنم که جانم را خواهد گرفت. اکنون من مانده ام و کوهی از حسرت و ندامت و تنهایی، اما ای کاش …

  • لینک کوتاه
  • https://savalankhabar.ir/265817

اشتراک این خبر :

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *