دحتری که بخاطر رسیدن به یک آهنگساز طلا را از خانه دوستش دزدیده بود، توسط پلیس دستگیر شد.
دختر ۳۰ ساله ای گفت: بعد از آن که در دوران نامزدی از همسرم به خاطر اعتیادش طلاق گرفتم، سعی کردم ادامه تحصیل بدهم، این بود که در خانه یکی از نزدیکانم اقامت کردم.
او این خانه را برای زمان مسافرت در حاشیه شهر خریده بودند اما حدود یک سال قبل با «حسن»آشنا شدم .او در زمینه آهنگسازی فعالیت می کرد و به همین دلیل خیلی زود به او علاقه مند شدم و قرار شد او بعد از آن که آهنگ هایش را به بازار عرضه کرد ما با هم به صورت رسمی ازدواج کنیم.
در همین روزها نیز با زن مطلقه ای دوست شدم که برای تامین مخارج زندگی اش به عقد موقت مردی متاهل درآمده بود.
«ژینوس»در یک کارگاه تولیدی هم کار می کرد و با زن مطلقه دیگری به نام «پروین»دوست صمیمی بود. به همین دلیل من هم با «پروین»آشنا شدم و او مرا نیز به همراه«ژینوس»به خانه خودش دعوت کرد. آن شب تا دیر وقت در خانه «پروین»ماندیم به طوری که دیگر«پروین»اجازه نداد به خانه خودم برگردم. او و «ژینوس» قرار بود صبح زود به سرکار بروند به همین دلیل از من خواست شب را در کنار آن ها بمانم وصبح بعد از رفتن آن ها کلید منزل را به همسایه طبقه پایین بدهم و به خانه خودم بازگردم اما هنگام خواب وقتی «پروین»طلاهایش را درون کمد گذاشت ناگهان وسوسه های شیطانی به سراغم آمد و در یک لحظه تصمیم به سرقت طلاها گرفتم تا پول آن ها را به «حسن»بدهم. صبح وقتی «ژینوس»و«پروین» از خانه خارج شدند من هم طلاها را برداشتم و قسمتی از لوازم را نیز به هم ریختم تا پروین تصور کند که دزد وارد خانه شده است.سپس کلید را به همسایه آن ها دادم و به خانه رفتم.
روز بعد طلاها را با قیمتی کمتر از بهای روز به یک طلا فروشی فروختم چون طلاها فاکتور نداشت،او آن ها را به قیمت کمتری خرید. بعد از این ماجرا پول ها را برداشتم و به سراغ«حسن»رفتم. پول ها را به او دادم تا آهنگش را به بازار ارائه کند تا ما بتوانیم با هم ازدواج کنیم اما حدود یک ماه بعد«پروین»متوجه شد که دزدی وارد خانه اش نشده است و من به طلاهای او دستبرد زده ام. این بود که با شکایت وی، ماموران کلانتری مرا دستگیر کردند اما ای کاش …