یک زن میانسال با اشاره به اینکه شوهرم بسیار پرخاشگر است، می گوید: او بارها مرا نزد دامادم مرا کتک می زند.
زن ۴۱ سالهای که برای شکایت از همسرش وارد کلانتری شده بود به مشاور و مددکار اجتماعی گفت: ۲۷ سال قبل هنگامی که ۱۴ بهار بیشتر از عمرم نگذشته بود به عقد «فریمان» درآمدم و زندگی مشترکم را در یکی از اتاقهای منزل پدر شوهرم آغاز کردم این در حالی بود که من هیچ گاه نمیتوانستم برای زندگی خودم تصمیم بگیرم و به رویاهایم جامه عمل بپوشانم چرا که خانواده همسرم مدام در زندگی ما دخالت میکردند و همسرم نیز فقط گوش به فرمان آنها بود و هیچ ارادهای از خودش نداشت.
خلاصه چند سال بعد با پساندازهایمان زندگی مستقلی را آغاز کردیم و هر دو نفر ادامه تحصیل دادیم. همسرم تا کارشناسی ارشد در رشته ادبیات تحصیل کرد و من هم فوق لیسانسم را در رشته حقوق گرفتم. اما همزمان با آغاز زندگی مستقل پرخاشگری و تندخوییهای همسرم شدت گرفت تا حدی که بارها مرا کتک زد، با وجود این من به خاطر فرزندانم هیچ گاه به طلاق فکر نکردم و به زندگی با او ادامه دادم تا این که ۶ سال قبل عصبانیت و پرخاشگریهای فریمان زندگی ما را دگرگون کرد.
آن روز همسرم به دلیل رفتار ناشایست پسر ۲۰ سالهام او را به باد کتک گرفت به طوری که من با هزار بدبختی و زحمت مسعود را از زیر دست و پای پدرش بیرون کشیدم ولی پسرم در همان حالت عصبانیت با مشت به شیشه پنجره کوبید و خون از دستش فواره زد.
دست و پایم را گم کرده بودم و نمیتوانستم جلوی خون ریزی را بگیرم بالاخره با اورژانس تماس گرفتم و آنها مسعود را به بیمارستان انتقال دادند. بعد از این ماجرا پسرم در حالی دچار افسردگی شدید شد که به قول خودش غرورش نیز شکسته بود.
آن روزها به خاطر داروهای اشتباهی که برای پسرم تجویز شده بود او به بیماریهای عصبی نیز مبتلا شد به طوری که به ناچار فرزند ۲۰ سالهام را نزد یک روان پزشکی بردیم. مسعود بعد از مدتی و با کمک چند پزشک متخصص بهبودی نسبی پیدا کرد و بیماری او کنترل شد اما همین بستری در مرکز روان پزشکی کارت قرمز وحشتناکی بود که او را از استخدام در بسیاری از مراکز دولتی و غیردولتی باز میداشت در این شرایط باز هم پسرم را تشویق به ادامه تحصیل کردم و او هم فوق لیسانس گرفت اما متاسفانه حادثه کتک کاری آن روز زندگی و آیندهاش را به تباهی کشاند و دیگر کسی به یک بیمار متهم به روانی بودن اهمیتی نمیداد در همین وضعیت دختر کوچک ترم نیز به بیماری دیابت مبتلا شد و هزینههای سرسام آوری را روی دستمان گذاشت این در حالی بود که همسرم ما را بدون پرداخت هیچ گونه هزینه زندگی رها کرد و به شهرستان پدریاش رفت من هم برای نگهداری و سرپرستی ۲ فرزند بیمارم روزگار سختی را میگذراندم و نمیتوانستم این فشارهای روحی و مالی را تحمل کنم.
از سوی دیگر فریمان نه تنها مخارجی را برای درمان فرزندانم نمیپردازد بلکه تماسهای ما را نیز بدون پاسخ میگذارد و به قول معروف ما را بلاک کرده است. حالا هم در حالی دست به دامان قانون شدهام که همسرم در طول سالهای زندگی مشترک به پرخاشگریهای خود ادامه داد به طوری که حتی در حضور نامزد دخترم مرا به باد کتک میگرفت و شخصیتم را لگدمال میکرد…