یک پسر با اشاره به اینکه در کودکی چندین بار مورد سوء استفاده جنسی قرار گرفتم، می گوید:بارها در دام رفتارهای غیراخلاقی آن جوان افتادم و او بارها از من اخاذی و سوءاستفاده کرد.

در کودکی چندین بار مورد سوء استفاده جنسی قرار گرفتم
جوان ۱۸ ساله دزباره سرگذشت خود گفت: پدرم کارگر یک دامداری بود و مادرم نیز با سبزی پاک کنی و همچنین تهیه ترشیجات و خیارشور به اقتصاد خانواده کمک می کرد با این وجود اوضاع مالی خوبی نداشتیم و من هیچ گاه به آرزوهای دوران کودکی و نوجوانی ام نرسیدم.
آشفتگی اقتصادی از یک سو و نامهربانی ها و پرخاشگری های پدرم از طرف دیگر ،موجب نابسامانی های زیادی در خانواده ما شده بود.
پدرم هیچ وقت رنگ عشق و محبت را به ما نشان نمی داد و فقط چهره خشن و عصبانی او را به خاطر دارم . او شیوه تربیتی خاص خودش را داشت و مادرم نیز فقط با گریه و التماس سعی می کرد ما را از مجازات دردناک برهاند چرا که دیگر هیچ کاری نمی توانست انجام بدهد و با خشم پدرم روبه رو می شد! این نوع رفتار و تنبیه های وحشتناک پدرم موجب شد تا خواهرم مشکل گفتاری پیدا کند و به قول معروف لکنت زبان گرفت.
خلاصه روزها به همین ترتیب سپری می شد و من که در کلاس سوم راهنمایی درس می خواندم مانند همیشه نگران کارنامه تحصیلی ام بودم چراکه پدرم اهل تشویق نبود و تنها تهدیدم می کرد که مبادا درسی را تجدید شوم!
وقتی نوبت تحویل کارنامه ها رسید همه پیکرم می لرزید.خودم می دانستم معدلم بسیار پایین است اما از نمره درس ریاضی به شدت وحشت داشتم .حدسم درست بود. زمانی که کارنامه را گرفتم نمره ۴ با خط قرمز روی آن خودنمایی می کرد.
در این شرایط به گیر یکی از آشنایان نزدیک ناظم مدرسه افتادم او که از ماجرای من وپدرم اطلاع داشت، پیشنهاد کرد در صورتی که به خواسته های شرم آورش تن بدهم سفارش می کند تا ناظم مدرسه قبولی در ریاضی را برایم بگیرد!
این گونه بود که در دام رفتارهای غیراخلاقی آن جوان افتادم و او بارها مورد سوء استفاده جنسی قرار گرفتم. همه این ها از دوران کودکی و نوجوانی برایم عقده هایی هولناک شده بود اما نه می توانستم به کسی چیزی بگویم و نه می توانستم از این شرایط تلخ فرارکنم چراکه از عکس العمل پدرم می ترسیدم و از او بیشتر وحشت داشتم. به همین خاطر صدایم در نمی آمد و سکوت می کردم.
بالاخره سال های تلخ و دلهره آور در آن مدرسه به پایان رسید و من برای تحصیل در مقطع دبیرستان قدم در یک مدرسه دیگر گذاشتم و این گونه از شر آن جوان حیوان صفت رها شدم .اما تالمات روحی و روانی این ماجرا های تلخ همواره آزارم می داد و راحتم نمی گذاشت تا این که برای نجات خودم از این افکار آشفته و به پیشنهاد یکی از دوستانم که کارگر ساختمانی بود و در محله ما زندگی می کرد به استعمال سیگار روی آوردم .
آن زمان ۱۵سال بیشتر نداشتم و این تنها آغاز سرگذشت وحشتناک زندگی ام بود چراکه بعد از آن او مرا پای بساط موادمخدر نشاند و من هم از سرکنجکاوی و همچنین فشارهای روانی ناشی از همین عقده های تلخ،به مصرف مواد افیونی آلوده شدم. حالا به جای رفتن به مدرسه پنهانی در پارک ها به گشت وگذار می پرداختم و در کنار معتادان متجاهر،موادمخدر مصرف می کردم.
مدتی بعد و در حالی که ترک تحصیل کرده بودم ناگهان پدرم در یک سانحه رانندگی قطع نخاع شد و دیگر نتوانست کار کند. به همین دلیل مادرم در خانه از او پرستاری و مراقبت می کرد و از سوی دیگر هم همچنان به تنهایی مخارج زندگی را به دوش می کشید.
من هم با آن که این اوضاع غم انگیز را می دیدم اما به خاطر اعتیادم و هزینه های سنگین آن کاری از دستم ساخته نبود!
در این شرایط تصمیم گرفتم با خرید و فروش موادمخدر حداقل هزینه های خودم را تامین کنم و نیازی به مادرم نداشته باشم!
این بود که به سراغ یکی از توزیع کنندگان مواد در پارک رفتم و مقداری مواد مخدر از او خریدم و به معتادان پارک نشین فروختم. تکرار این موضوع موجب شد تا همه معتادان فضای سبز و پارک ها مرا به عنوان ساقی (قاچاقچی خرده فروش)بشناسند!
حالا دیگر با توسل به شگردهای ناجوانمردانه و افزودن ناخالصی های زیاد به مواد مخدر، می دانستم هزینه های اعتیادم را تامین کنم. مدتی بعد که به صورت پیاده در نیمه شب از پارک خارج شده بودم تا به خانه بروم ناگهان خودرو پلیس به خاطر وضعیت ظاهری ام به من مظنون شدند و مرا متوقف کردند .
وقتی در بازرسی بدنی از درون جیبم مقداری موادمخدر کشف کردند دیگر حرفی برای گفتن نداشتم و نمی توانستم آن را انکار کنم! بالاخره عوامل انتظامی مرا به کلانتری انتقال دادند اما ای کاش پدرم متوجه عواقب رفتارهای پرخاشگرانه اش بود و من هم می توانستم بدون ترس اتفاقی را که برایم رخ داده بود برایش بازگو کنم…..