داستان دستگیری بخاطر گم کردن گواهینامه رانندگی!

دستگیری بخاطر گم کردن گواهینامه رانندگی
۴ ساله بودم که مادرم مرا از آغوش گرم مادرانه خود محروم کرد و از پدرم طلاق گرفت چون پدرم اعتیاد داشت و از هیچ مواد مخدری نمیگذشت.
در این شرایط من و پدرم به منزل پدر بزرگم رفتیم که شرایط اقتصادی خیلی معمولی داشت. وقتی به ۱۵ سالگی رسیدم، مادربزرگم نیز از دنیا رفت و من از نعمت محبت و دستهای گرمش محروم شدم.
خلاصه اعتیاد بهای سنگینی برای پدرم داشت چرا که در۴۵ سالگی سنکوب کرد و من در ۱۷ سالگی پدرم را هم از دست دادم.
اگرچه به معنای واقعی نه پدری داشتم که از او به عنوان قهرمان زندگی ام یاد کنم و نه مادری که در روزهای سخت زندگی برایم مادری کند، تمام زخم های روزگار بر دلم نشسته بود اما به خودم قول دادم با تمام سختی های دنیا خواهم جنگید و با تلخکامی ها جدال می کنم.
وقتی نوجوانی ۱۷ ساله بودم به دنبال کاررفتم. میان تمام خلأهای عاطفی و سختی هایی که داشتم خدا محبتش را به من نشان داد و با آقایی که مالک یک فروشگاه بزرگ لباس بود از طریق پدربزرگم آشنا شدم.
صاحب کارم که مردی شریف بود حمایتم کرد. همان اول با بیمه و حقوق نسبتا مناسب مشغول کار شدم. به دلیل ناآشنا بودن با محیط، استرس کارم بالا بود ولی باید شرایط سخت را تحمل می کردم تا مقداری پول پس انداز کنم تا ۱۸ سالگی مشغول کار بودم. در مدت یک سالی که در آن فروشگاه کار می کردم، توانستم هوش و استعداد خودم را برای جذب مشتری به صاحب کارم نشان دهم …
وقتی که عازم خدمت سربازی شدم در منطقه مرزی خدمت کردم. دوران سربازی خیلی خوب بود. این دوران با وجود چالشها و سختیهای فراوانی که داشت یک مرحله از رشد اجتماعی بود.
برای من سربازی فرصتی بهتر برای خودسازی و استقلال فراهم کرد تا بهتر با تنش های زندگی مقابله کنم. بعد از خدمت سربازی و طی مدتی که در فروشگاه کار می کردم، توانایی های خودم را نشان دادم که همین موضوع باعث شد پس از اتمام خدمت سربازی صاحب کارم دوباره از من برای کار دعوت کند .
دوباره به محل کارم برگشتم اما با هدف این که آینده ای برای خودم بسازم وتشکیل خانواده بدهم. اکنون دوست دارم یک روزی مادرم مرا ببیند که مثل پدرم نشدم و سالم زندگی کردم نمیدانم چرا هیچ وقت نخواست با من که از وجودش هستم ارتباط داشته باشد شاید برای این که مانع ازدواجش بودم چون او بعد از جدایی از پدرم، با آقایی ازدواج کرده و در شهر دیگری با فرزندش زندگی می کند.
نمیدانم الان مادرم کجا مشغول لبخند و خوشی های زندگی اش است ولی امیدوارم که قلبش با غم هیچ پیوندی نداشته باشد و بداند که من از قلب یک خانواده پر از تنش و استرس یک جوان سالم و پرتلاش بیرون آمدم و برای آینده ای درخشان تلاش کردم.
اما الان که در مرکز پلیس هستم نه بخاطر اعتیاد است، نه جرم سنگینی.بلکه بخاطر رانندگی بدون گواهینامه است.
وقتی پلیس راهنمایی و رانندگی مرا توقیف کردند اولش ادعا کردم که گواهینامه را گم کرده کردم ولی وقتی آنها استعلام کردند، متوجه عدم مفقودی گواهینامه شدند. و مرا به کلانتری اوردند.
همین تخلف باعث شد تا امروز متوجه شدم که با وجود همه فراز و نشیبهای زیاد زندگی نباید این اشتباه وحشتناک را مرتکب می شدم و بدون گواهینامه رانندگی می کردم.
حالا هم بلافاصله بعد از تحمل مجازات این تخلف خطرناک برای دریافت گواهی نامه اقدام می کنم تا هیچ گاه در چنین مخمصه هایی گرفتار نشوم که آینده ام را به نابودی بکشاند.