این مرد با اشاره به اینکه همسایگان صداهای رابطه همسرم با پسردایی ام می شنیدند، می گوید: همسایه ها به من خبر دادند که مردی چندین بار وارد منزل شما شده و صداهای عجیبی از واحد شما می آید.
از سری داستان های عبرت آموز
یک مرد که خیانت همسرش را علت اصلی افتادن در زندان می داند، می گوید: همسرم با پسر دایی ام رابطه داست و این موضوع را همسایگان به من اطلاع دادند.
جوان ۳۹ ساله درباره سرگذشت خودگفت پدرم در سال ۹۰ به دلیل ابتلا به سرطان از دنیا رفت و مادرم نیز به دلیل سکته مغزی خانه نشین شد اما مسیر خلاف زندگی من از روزی آغاز شد که برای شرکت در مسابقه ورزشی عازم یکی از شهرهای شمالی کشور شدم.
آن روزها ۲۰ سال بیشتر نداشتم و حس غرور همه وجودم را فرا گرفته بود. درون اتوبوس بین شهری با دختری به نام سمیرا آشنا شدم که خودش را دانشجو معرفی می کرد.
خلاصه شماره تلفنم را به او داده و این گونه روابط من و سمیرا شروع شد.
ی۳۰ روز بعد دوباره به آن شهر رفتم و آن دختر مرا به خانه مجردی خودش دعوت کرد.
اما در یک لحظه او را درون آشپز خانه در حال مصرف مواد مخدر دیدم شوکه شده بودم اما علاقه عجیبی به او داشتم به همین دلیل فقط اعتراض کردم ولی او با چرب زبانی مرا نیز های بساط نشاند که به قول معروف برای یک بار آن را تجربه کنم.
من هم که نمی خواستم کم بیاورم برای اولین بار مواد را مصرف کردم و با هم وارد رابطه جنسی شدیم. این گونه زندگی ام در مسیر نابودی قرار گرفت و سرنوشتم تغییر کرد.
مدتی بعد فهمیدم که سمیرا دانشگاه را رها کرده و در یک فروشگاه کار می کند در حالی که پدر و مادرش او را برای تحصیل به آن شهر فرستاده بودند.
با وجود این باز هم نتوانستم ارتباطم را با او قطع کنم تا این که متوجه شدم او با پسر دیگری ارتباط دارد. این بار نتوانستم این موضوع را تحمل کنم و از او جدا شدم و ۱۰ سال بعد با دختر دیگری آشنا شدم و با هم ازدواج کردیم.
زندگی خوبی داشتم و یک فروشگاه به صورت شراکتی با پسر دایی ام راه اندازی کردم و صاحب پسری شیرین زبان شدم ولی حدود یک سال قبل با نیش و کنایه های همسایه طبقه بالایی محل سکونتم فهمیدم که پسر دایم به من خیانت میکند و در نبود من به خانه ام می آید.
این بود که شراکتم را با او به هم زدم و با یکدیگر در گیر شدیم. از سوی دیگر نیز به دلیل اعتیادم هر روز بیشتر پرخاشگر می شدم و همسرم را کتک می زدم.
رفتارهایم دست خودم نبود چرا که دیگر شیشه می کشیدم و دچار توهم می شدم. به همین دلیل همسرم از من طلاق گرفت و به همراه پسرم به خانه پدرش رفت.
نتوانستم کاری پیدا کنم و از طرف دیگر برای تامین هزینه های اعتیادم دچار مشکل بودم تا این که وارد یک مغازه شدم و با ترفندی خاص گوشی تلفن فروشنده را از روی میز کارش سرقت کردم.
آن روز گوشی را فروختم و برای مدتی مواد مخدر مصرفی ام را تامین کردم. حالا دیگر ترسم ریخته بود و پول سرقت زیر زبانم مزه داشت. این بود که به این شیوه سرقت ادامه دادم و در اتوبوس های شهری هم جیب بری می کردم تا این که وارد یک آجیل فروشی شدم و گوشی تلفن را به سرقت بردم ولی صاحب مغازه از طریق دوربین مدار بسته مرا شناسایی کرده بود.
حدود یک هفته بعد زمانی که دوباره به همان خیابان بازگشتم ناگهان پلیس مرا دستگیر کردند.
این مرد در خاتمه می گوید: به جوانان توصیه می کنم که هر کسی را وارد زندگی خود نکنند چرا که ممکن است سرنوشت آنها مثل من در منجلاب بیافتاد.