داستان رابطه زن جوان با دو دوست شوهرش بخاطر اعتیاد به مواد مخدر برای خیلی عبرت آموز است.
از سری داستان های عبرت آموز
مرد ۴۸ ساله ای که موقع سرقت مدارک خودرو پراید پارک شده توسط پلیس دستگیر شده است گفت: پدرم وضعیت مالی مناسبی داشت و من هم راننده کامیونی بودم که مالک آن عمویم بود.
درهمان دوران مجردی که با شور وعشق کار می کردم منزلی خریدم و روزگار خوبی را می گذراندم تا این که پایم به منزل یکی از دوستان معتادم باز شد.
«ایرج»از دوستان قدیمی ام بود و من هربار که به منزلش می رفتم او را نصیحت می کردم تا اعتیادش را ترک کند اما خودم نیز به طور تفننی پای بساط تریاک کشی می نشستم و چنین تصور می کردم که هیچ کس با مصرف تفریحی معتاد نمی شود!
با این باور غلط خودم را توجیه می کردم و مدام پای بساط خوشگذرانی می نشستم. در این میان «ایرج»با همسرش اختلاف پیدا کرد و در کشاکش طلاق بودند. من هم که در همین مدت رفت و آمد به منزل آن ها با «نسترن»آشنا شده بودم و مهرش به دلم نشسته بود، بعد از طلاق به سراغش رفتم و با وجود مخالفت های شدید خانواده ام او را به عقد خودم درآوردم.
اگرچه بعد از این ماجرا رفاقت من و ایرج به هم خورد ولی من «نسترن» را دوست داشتم به همین دلیل هم به زندگی مشترک با او ادامه دادم و صاحب یک دختر زیبا شدم. دراین شرایط سند منزلم را نیز به نام «نسترن»ثبت کردم اما روز به روز بیشتر در گرداب مواد افیونی فرو می رفتم. این درحالی بود که یکی از دوستانم به نام «ایوب» به منزل ما رفت و آمد داشت و هم بساطی من شده بود.
دیگر از نظر ظاهری مردی خوش تیپ وجذاب نبودم و احساس می کردم همسرم نیز توجه زیادی به من ندارد. از سوی دیگر هم عمویم وقتی شرایط اسفبار مرا دید، برگ سبز و کامیون را از دستم گرفت و به راننده دیگری سپرد. بعد از آن که بیکار شدم اوضاع اقتصادی ام نیز به هم ریخت تازه فهمیدم که «نسترن»به من وفادار نیست وقصد ازدواج با «ایوب» را دارد. او حتی مرا از خانه اش بیرون کرد و خیلی راحت طلاق گرفت.
دیگر هیچ یک از اعضای خانواده ام حاضر به پذیرش من نبودند وبسیار احساس تنهایی می کردم. به یاد روزهایی افتادم که به منزل«ایرج» رفت وآمد داشتم و منتظر بودم تا «نسترن» از او طلاق بگیرد اما حالا همان بلا به سر خودم آمده بود.
خلاصه راهی پاتوق ها و کوچه و خیابان شدم و به واسطه یکی از معتادان شیوه دستبرد به خودروها را آموختم تا حداقل هزینه های اعتیادم را تامین کنم چراکه خماری بدجوری آزارم می داد. بالاخره همسرم نیز با «ایوب» ازدواج کرد و من هم با سرقت روزگار می گذراندم تا این که پلیس مرا هنگام سرقت مدارک خودرو پراید دستگیر کردند، حالا هم تاوان سنگینی برای رفتارهایم پرداخته ام….