http://didshahr.ir/268797

01:51 :: 1403/07/28

دختر جوان با اشاره به اینکه بصورت پنهانی ۲ سال به خواسته های شرم آور دوست پسرم تن دادم، می گوید: او هیچ علاقه ای به ازدواج با من نداشت و به زور می خواستم به خواستگاری من بیاید.

دختر18ساله: به خواسته شرم آور دوست پسرم تن دادم

دختر  ۱۸ساله گفت: حدود ۲ سال قبل، زمانی که ۱۶ سال بیشتر نداشتم برای تفریح به یکی از مراکز تفریحی و گردشگری رفته بودیم که درآن جا خوش بگذرانیم. با دوستانم در حال بذله گویی و خنده‌های بلند بودیم که یکی از دوستان همکلاسی ام به سوی پسر جوانی رفت که آن‌ها هم با دوستانشان به آن مرکز تفریحی آمده بودند.

«آزیتا» از یک ماه قبل با آن پسر جوان آشنا شده بود و مدام از عشق و علاقه اش به او برای من سخن می‌گفت.

آن روز هم گویی با هم هماهنگ کرده بودند که برای دیدار با یکدیگر به این مرکز تفریحی بیایند. دقایقی بعد وقتی «آزیتا» به کنار ما بازگشت. دوباره به تعریف و تمجید از آن پسر جوان پرداخت و سپس به آرامی از من خواست که من هم با یکی از دوستان آن پسر جوان آشنا شوم.

من هم که تحت تاثیر ابراز علاقه‌های او قرار داشتم در یک لحظه تصمیم گرفتم این نوع دوستی‌های خیابانی را فقط بر اثر کنجکاوی تجربه کنم که با همین اشتباه آینده ام را به نابودی کشیدم.

خلاصه آن روز با پیشنهاد «آزیتا» به سوی «اکبر» رفتم اما او خیلی سرد با من برخورد کرد به گونه‌ای که انگار مرا لایق دوستی خودش نمی‌داند!

من که غرورم لگد مال شده بود به ترفند‌های گوناگونی متوسل شدم تا بالاخره با او ارتباط برقرار کردم و این گونه گفت وگوهای تلفنی و دیدارهای پنهانی ما شکل گرفت.

این ارتباط پنهانی تا ۲ سال ادامه داشت و من همواره به خواسته‌های شرم آور او تن می‌دادم تا با هم ازدواج کنیم.

اطرافیانم وقتی متوجه ماجرا شدند، مرا نصیحت کردند که این عشق‌های پوشالی و هوس آلود فرجامی جز تباهی و بدبختی ندارد؛ اما من فقط تحت تاثیر احساسات و عواطف درونی بودم و نصیحت‌های آن‌ها را به «حسادت» تعبیر می‌کردم و به آن‌ها توجهی نداشتم تا این که بالاخره بعد از ۲ سال و با وجود مخالفت‌های خانواده ام با «اکبر» ازدواج کردم .

اما از همان روزهای آغازین دوران نامزدی، بدبینی و سوءظن‌ها شروع شد.شوهرم اجازه نمی‌داد از منزل بیرون بروم یا با جنس مخالف صحبت کنم! او معتقد بود همان گونه که با من ارتباط داشتی، احتمال دارد با پسر دیگری هم به همین گونه آشنا شوی!

خلاصه روزگارم را به جهنمی وحشتناک تبدیل کرد تا جایی که دیگر نتوانستم این رفتارهایش را تحمل کنم و از سوی دیگر هم سرزنش‌های خانواده ام مرا به شدت آزار می‌داد به همین خاطر پنهانی از خانه فرار کردم و به شهر دیگری رفتم تا این که با شکایت خانواده ام، پلیس به سراغم آمد و … اما اکنون به شدت پشیمانم و دوست دارم از نامزدم طلاق بگیرم و به تحصیلاتم ادامه بدهم‌….

  • لینک کوتاه
  • https://savalankhabar.ir/268797

اشتراک این خبر :

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *