زن ۱۴ ساله با اشاره به اینکه به امید ازدواج به پسر صافکار به خواسته های بی شرمانه اش تن می دادم، گفت: او مرا باردار کرد و در آخر سر هم مرا ترک کرد.
زن ۱۴ ساله گفت: من در مقطع ابتدایی ترک تحصیل کردم و در ۱۱سالگی به عقدجوانی درآمدم که مادرش از همکاران مادرم در یک کارگاه تولیدی بود. او آن قدر از اخلاق و رفتار«تقی»برای مادرم تعریف کرد که بالاخره رضایت او را جلب کرد تا ما با هم ازدواج کنیم. این درحالی بود که هنوز خواهر ۱۳ساله ام ازدواج نکرده بود.
باوجودرضایت مادرم،من از زندگی مشترک چیزی نمی دانستم و تصورم براین بود که «تقی»بیشتر از پدر و مادرم به من محبت می کند و برایم عروسک های زیبایی می خرد و مدام به مسافرت و تفریح می رویم ولی ۳ سال بعد زمانی که قدم به خانه بخت گذاشتم، تازه متوجه شدم که شوهرم مردی معتاد و آلوده به مصرف قرص های روان گردان است. این بود که بدرفتاری های همسرم شروع شد و من که درآن سن و سال تحمل این برخوردها را نداشتم در برابر او جبهه میگرفتم و مشاجره های لفظی ما به مرز درگیری می رسید و این درحالی بود که هیچ کس مرا راهنمایی نمی کرد که چگونه با مشکلات زندگی کناربیایم و در برابر اعتیاد شوهرم چگونه رفتار کنم!
حدود ۸ ماه قبل وقتی کارد به استخوانم رسید،لوازم شخصی ام را برداشتم و در حالی به خانه مادرم بازگشتم که دادخواست طلاق دادم و دیگر حتی به تهدید های شوهرم نیز برای بازگشت به زندگی مشترک توجهی نکردم. از سوی دیگر برای تامین هزینه های زندگی به ناچار در یک خوار بار فروشی روستایی مشغول کار شدم اما مدتی بعد جوان صافکاری که در کنار خواربار فروشی، شاگرد تعمیرگاه بود به سراغم آمد و مرا با وعده ازدواج فریب داد.
او با چرب زبانی و ابراز محبت های حیله گرانه، مرا به دام انداخت و با خود به مجالس پارتی های مختلط شبانه برد.
او مرا با انواع خلافکاری ها آشنا کرد اما من همچنان به امید ازدواج با او حتی به خواسته های بی شرمانه اش تن می دادم. کار به جایی رسید که مرا به دوستانش معرفی کرد و از من خواست با آن ها به کافه و رستوران بروم! خلاصه زمانی به خودآمدم که دیگر بازیچه هوسرانی های پسر جوان شده بودم و او هر بلایی که می خواست بر سرم می آورد.
از سوی دیگر نیز از تهدیدهای او می ترسیدم و جرئت شکایت نداشتم اما هنگامی که فهمید باردار شده ام مرا رها کرد و مدعی شد که با من رابطه غیراخلاقی نداشته و من به خاطر معاشرت با دوستانش، باردار شده ام. اکنون در حالی به کلانتری آمده ام که از رفتارهای گذشته ام توبه کرده ام و می خواهم به مسیر درست زندگی بازگردم.