http://didshahr.ir/264873

02:12 :: 1402/09/02

این زن با اشاره به اینکه مادرشوهرم تهمت ارتباط با مردان غریبه را به من می زد، گفت: او مستقیم به چشمان من خیره شد و گفت دختر زیبایی برای شوهر در نظر گرفته است.

مادر شوهرم گفت دختر زیبای برای پسرش در نظر گرفته است

زن ۱۸ ساله گفت: ۱۳سال بیشتر نداشتم که با اصرار پدرم درحالی پای سفره عقد نشستم که نامزدم ۲۱ سال از من بزرگ تر بود. پدرم شیربهای زیادی از خانواده همسرم گرفته بود وبه همین خاطر هم مرا مجبور کرد تا با«حمید»ازدواج کنم.

در آن دوران من هنوز از زندگی مشترک آگاهی کافی نداشتم درس و مدرسه را رها کردم و به خانه بخت رفتم اما تفکرات من با همسرم زمین تا آسمان تفاوت داشت. با این حال بعد از چند سال دخترم به دنیا آمد و من تنهایی هایم را با او شریک شدم اما خودم هم نفهمیدم که چرا بعد از به دنیا آمدن «حدیثه»رفتار مادر شوهرم با من تغییر کرد.

او تهمت های ناروایی را به من نسبت می داد و مدعی بود که به خاطر اختلاف سنی زیادی که با همسرم دارم رفتار عاطفی مناسبی با او ندارم و احتمالا با مردان غریبه معاشرت می کنم!

از آن روز به بعد بهانه گیری های مادر شوهرم شدت گرفت تا حدی که مرا متهم به خرج کردن بی خودی پول های شوهرم می کرد و با توهین و فحاشی مرا شایسته فرزندش نمی دانست تا این که بالاخره مدتی بعد مقابلم ایستاد و در حالی که با غرور خاصی به چشمانم خیره شده بود به من گفت: دختر زیبای دیگری را زیر نظر دارد و می خواهد او را به عقد پسرش درآورد.

او سپس ادامه داد: تو هم اگر دوست داری می توانی به عنوان کنیز یا زن دوم در خانه پسرم یک لقمه نان بخوری! در غیر این صورت بساطت را جمع کن و برو!

من دیگر نمی توانستم این شرایط را تحمل کنم نوزادم را به آغوش گرفتم و اشک ریزان به خانه پدرم بازگشتم تا روزگار جدیدی را تجربه کنم اما از این که از آن زندگی جهنمی رها شده بودم در پوست خودم نمی گنجیدم! مدتی بعد با کمک چند خیر در یکی از موسسات خیریه ای کاری پیدا کردم و در آن جا مشغول شدم .

حالا «حدیثه»همه زندگی من بود و از این وضعیت بسیار خوشحال بودم چرا که زندگی آرام و بی دغدغه ای را می گذراندم. روزها به همین ترتیب سپری می شد تا این که چند روز قبل زنی که نیاز شدید مالی داشت و دچار بیماری سرطان بود، وارد موسسه خیریه شد! او به چهره من نگاه می کرد ولی من او را نمی شناختم اگر چه رفتار و صدایش برایم کاملا آشنا بود. دریک لحظه او به سمت من آمد و اشک ریزان فریاد زد: «مرا حلال کن!» تازه فهمیدم که او مادر شوهرم است که به چنین روزی دچار شده است.

وقتی به چشم های آن زن نگریستم همه آن روزهایی که مرا اذیت می کرد مانند فیلم از مقابل چشمانم عبور کرد. من او را بخشیدم اما می ترسم محل کارم را به شوهر سابقم اطلاع دهد و او برایم ایجاد مزاحمت کند.

بیشتر بخوانید: مطلبی که همه دانشجوهای دختر و پسر باید بدانند

  • لینک کوتاه
  • https://savalankhabar.ir/264873

اشتراک این خبر :

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *