زن ۴۲ ساله با اشاره به اینکه صیغه مد مکانیکی شده ام، می گوید: پسرم نسبت به این رابطه حساس شده و مدام مرا اذیت می کند.
زن ۴۲ ساله گفت: وقتی سال سوم دبیرستان بودم ازدواج کردم اما هنوز در دوران نامزدی بودیم که متوجه شدم همسرم به صورت تفننی شیره و تریاک مصرف می کند. شوهرم در یک کارخانه کار می کرد. با آن که روزهای آرامی را می گذراندیم اما یک روز حادثه وحشتناکی رخ داد و به خاطر انفجار کپسول اکسیژن، همسرم در کارخانه دچار سوختگی های شدیدی شد. چندماه در بیمارستان بستری بود اما بعد از این ماجرا دیگر از کار افتاده شد و نتوانست کار کند.
درهمین روزها بود که آرام آرام مصرف موادمخدرش افزایش یافت و خیلی زود به استعمال هروئین و کریستال روی آورد. در این شرایط دخترم را تحویل مدارس شبانه روزی دادم اما پسرم که در خانه بود، مسیر اشتباه پدرش را در پیش گرفت و از ۱۵ سالگی او هم معتاد شد.
بالاخره ۸ سال قبل دیگر نتوانستم این شرایط تاسف بار را تحمل کنم و در حالی از شوهرم طلاق گرفتم که او به یک مرد کارتن خواب تبدیل شده بود. اما نمی توانستم از رفتارهای خطرناک پسرم رهایی یابم. او برای تامین هزینه های اعتیادش، همه لوازم خانه را به مالخران می فروخت و هیچ کاری هم از دست من ساخته نبود. او حتی اندک باقی مانده لوازم را نیز برای تهدید من تخریب می کرد تا پولی برای خرید مواد به او بدهم!
خلاصه همسرم دو سال قبل براثر تصادف در خیابان جان سپرد و من هم با پس اندازهایی که داشتم، یک دستگاه پراید خریدم و به مسافرکشی پرداختم. در همین حال روزی برای تعمیر خودرو به یکی از تعمیرگاه های رفتم و درآن جا با «قدرت» آشنا شدم. او خودروی مرا تعمیر کرد و زمانی که از اوضاع آشفته زندگی ام آگاه شد، دستمزدش را نگرفت ولی همین موضوع منجر به آشنایی ما شد؛ به گونه ای که اعتماد مرا جلب کرد و خیلی زود پیشنهاد ازدواج داد.
من هم که از طرف پسرم در تنگنای شدید زندگی قرار داشتم و دلم به حال دخترم می سوخت که سرپناهی ندارد، پیشنهاد او را پذیرفتم تا حداقل پشتوانه و تکیه گاهی در زندگی داشته باشم! با آن که «قدرت» ۱۵سال از من کوچکتر بود ولی مادرش مخالفتی نکرد چرا که او نیز بعد از مرگ شوهرش با پسری ازدواج کرده بود که ۲۰ سال از خودش کوچکتر بود!
خلاصه درحالی که احساس می کردم خوشبختی به من روی آورده است، ناگهان سوءظن ها و کتک کاری های «قدرت» شروع شد. او قبلا دختری را دوست داشت و قرار بود با او ازدواج کند اما بعد فهمیده بود که آن دختر به او خیانت کرده و با یکی از دوستان صمیمی خودش ارتباط عاشقانه دارد! به همین دلیل «قدرت» دچارسوءظن شده بود و مدام مرا زیرنظر داشت تا مانند آن دختر به او خیانت نکنم! کار به جایی رسیده که به هر بهانه ای مرا کتک می زند و آزارم می دهد. این درحالی است که پسرم نیز مرا از خانه بیرون انداخته و نگران دخترم نیز هستم که اگر این روزگار آشفته را ببیند، چه حالی خواهد شد اما ای کاش…