مشاوره فردی: پسرم از کتابهای آموزشی درسی بیزار است.
نویسنده : عبدالحسین ترابیان | کارشناسارشد روانشناسی
سوال: مادر هستم و یک پسر ۵ ساله دارم. او خیلی بازیگوش و کنجکاو است. هر کتاب آموزشی که برایش میخرم، حل نمیکند و انگار از آنها بیزار است. شام و ناهار هم نمیخورد و به زور باید به او بدهم. از دستش خسته شدم. چه کنم؟
پاسخ: پسر شما در مرحله کودکی اول است که از مراحل سرنوشتساز رشد است و ضرورت دارد که والدین با مطالعه بیشتر درباره روانشناسی رشد کودک در این دوره با اقتضائات آن آشنایی کامل پیدا کنند.
کودکتان در سن کنجکاوی است
گفتید که فرزندتان خیلی بازیگوش و کنجکاو است. باید بدانید کودکی اول(۲ تا ۶ سال) عمدتا سن بازی و کنجکاوی است. بنابراین والدین باید زمینه ارضای این دو نیاز مهم را برای کودکان در این سن و سال فراهم کنند و اجازه دهند کودک آزادانه بازیهای جسمی و فکری را انجام دهد. حتما والدین هم در طول روز همبازی خوبی برای کودک باشند چون بازی در این مرحله به منزله نوعی زندگی کردن و کسب تجربه و مهارت آموزی است و نباید مانع بازی کردن کودک شد. همچنین کنجکاوی کودک امری طبیعی است و ارتباط برقرار کردن با محیط به شکوفایی و خلاقیت وی منجر میشود.
سن او برای آموزش رسمی مناسب نیست
کودکی اول سن آموزش دادنهای رسمی نیست و در بیشتر جوامع، آموزش رسمی از شش سالگی آغاز و کودک وارد دبستان میشود و این شروع سن تادیب است. برای کودک خواندن و نوشتن زودهنگام توصیه نمیشود و آنچه کودک در مهدها و پیشدبستانی ها یاد میگیرد، اجباری و رسمی نیست و هیچ تکلیفی هم از کودک درخواست نمیشود و نباید زودهنگام از کودک انتظاراتی داشته باشیم که هنوز توانایی آن را ندارد.
خدمتکار کودکتان نباشید
گفتهاید که باید ناهار و شام را به زور به پسرم بدهم. والدین در همه مراحل رشد به خصوص کودکی باید سبک مقتدرانه داشته باشند و از افراط و تفریط در امر تربیت جدا پرهیز کنند. برخی والدین به خدمه کودک تبدیل میشوند و تمام اموری که باید کودک بنا به اقتضای سن خود انجام دهد، انجام میدهند. اینگونه کودکان که نقشی در انجام امور شخصی ندارند، به کودکان گلخانهای و پناهگاهی تبدیل میشوند که ممکن است در بزرگ سالی حداقل عزتنفس و کارایی را داشته باشند. فراموش نکنیم که بهترین کمک به کودک، کمک نکردن است و سپردن کارها متناسب با توانایی وی باعث تقویت عزتنفس کودک میشود. چرا کودک پنج ساله باید با تلاش و جنگ و گریز ناهار بخورد؟ آیا همین دلسوزیهای افراطی باعث نشده که یک مادر جوان بگوید دیگر خسته شدهام؟