http://didshahr.ir/262409

01:13 :: 1402/05/14

این دختر می گوید: مادرم مدعی است که پدرم همه درآمدش را برای عیاشی و خوشگذرانی صرف می کند و با زنان غریبه ارتباط دارد.

دختر نوجوان: پدرم اهل عیاشی است

دختر ۱۵ ساله که به همراه برادر ۱۱ ساله اش از خانه فرار کرده و به مرکز انتظامی آمده بود، گفت: پدر و مادرم حدود ۱۷ سال قبل با یکدیگر ازدواج کرده اند، اما مادرم می گوید در خانواده ای متعصب و سخت گیر بزرگ شده به طوری که در سن ۱۸ سالگی به اولین خواستگارش که پدرم بود، پاسخ مثبت داده است تا از آن شرایط سخت خانوادگی رهایی یابد، ولی بعد از ازدواج ناسازگاری های آنان شدت گرفته و مدام با یکدیگر جنگ و جدال داشتند. مادرم می گوید فقط به خاطر من و برادرم تاکنون از پدرم طلاق نگرفته و ۱۷ سال زجر و رنج را تحمل کرده است!

پدرم جوشکار است و درآمد خوبی دارد،اما با اخلاق و رفتار خشن، همه ما را آزار می دهد. او با هر بهانه ای دعوا به راه می اندازد و همیشه موجب بروز ناراحتی در خانواده می شود.

مادرم که از همان سال های آغازین زندگی مشترک به پدرم سوءظن داشت، مدعی است که او همه درآمدش را برای عیاشی و خوشگذرانی صرف می کند و با زنان غریبه ارتباط دارد. همین سوء ظن ها مشکل اساسی اختلافات خانوادگی آنان است و همواره از یکدیگر ایراد می گیرند تا حدی که بالاخره کار به کتک کاری و شکستن لوازم منزل می کشد!

در همین گیرودار ناگهان مادرم چند روز قبل یک مکالمه صوتی از پدرم پیدا کرد که نشان می داد او با یک زن جوان دیگر ارتباط دارد. حالا این ماجرا برای مادرم قابل هضم نیست و از آن روز به بعد منزل ما بیشتر به صحنه جنگ شباهت دارد.

این درگیری و توهین و فحاشی ها به جایی رسید که اکنون فقط سخن از طلاق و جدایی شنیده می شود. مادرم معتقد است بعد از طلاق باید سرپرستی من و برادر کوچکم را به عهده بگیرد، اما پدرم برای مخالفت با او ادعا می کند که مادرم شایستگی نگهداری از ما را ندارد و به هیچ وجه حضانت فرزندانش را به او نمی دهد! بالاخره این مشاجره ها تا جایی ادامه یافت که روز گذشته مادرم بعد از یک درگیری وحشتناک، لوازم شخصی اش را برداشت و با حالت قهر به منزل پدربزرگم رفت تا از پدرم طلاق بگیرد؛ چراکه اعتقاد دارد، دیگر نمی تواند با این شرایط به زندگی مشترک ادامه دهد و کتک های پدرم را تحمل کند!

خلاصه بعد از رفتن مادرم، من و برادرم نیز آواره شدیم و نمی خواهیم نزد پدرمان زندگی کنیم. این بود که دست برادرم را گرفتم و به کلانتری آمدم تا شاید راهی برای رهایی از این مشکل حاد پیدا شود …

  • لینک کوتاه
  • https://savalankhabar.ir/262409

اشتراک این خبر :

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *