دختر نوجوان با اشاره به اینکه متاسفانه تحت تاثیر وسوسه های شیطانی قرار گرفتم، می گوید: تمامی همکلاسی ها من دوست پسر داشتند و من هم ……
دختر ۱۶ ساله گفت: من دانش آموز هستم و در مقطع دبیرستان تحصیل می کنم، ولی متاسفانه تحت تاثیر وسوسه های شیطانی برخی از همکلاسی هایم قرار گرفتم که دوست پسر داشتند.
آن ها مدام مرا سرزنش می کردند که عقب مانده هستم و هنوز نتوانسته ام برای خودم «دوستی» انتخاب کنم. این بود که من هم برای فرار از تمسخرهای همکلاسی هایم با «امیرعلی» ارتباط تلفنی برقرار کردم. این ارتباط خیلی زود به دیدارهای حضوری منجر شد و من و او از دو هفته قبل با یکدیگر در پارک و خیابان قرار ملاقات می گذاشتیم و با هم صحبت می کردیم.
♥ کلیک کنید: موضوعی مهم در مدارک خودرو که خیلیها نمیدانند ♥
او که دو سال از من بزرگ تر است اوضاع مالی خوبی ندارد، چون سیگار می کشد و نمی تواند هزینه های خرید سیگار را بپردازد به همین دلیل من هم همه پول های توجیبی را که از پدرم می گرفتم برای «امیرعلی» خرج می کردم. از سوی دیگر تلاش می کردم تا پول توجیبی بیشتری از پدرم بگیرم و به حساب بانکی «امیرعلی» واریز کنم! گاهی نیز مجبور می شدم برای برقراری تماس های تلفنی،برایش شارژ بخرم تا دوستی من و او ادامه یابد.
خلاصه من که از فرجام دوستی های خیابانی آگاه نبودم همه پول هایم را برای «امیرعلی» خرج می کردم تا این که از حدود دو هفته قبل و با شروع امتحانات پایان سال، من زمان بیشتری برای قرارهای خیابانی با او داشتم؛ چراکه به بهانه امتحانات دیرتر به خانه می رفتم تا زمان زیادی را در کنار «امیرعلی» بگذرانم.
خانواده ام نیز که تصور می کردند من به سختی مشغول درس و مدرسه و امتحانات پایان سال هستم، سخت گیری نمی کردند و به رفت و آمدهایم کاری نداشتند. من هم از این فرصت سوء استفاده می کردم و به قرارهای خیابانی ادامه می دادم تا این که «امیرعلی» از من خواست بعد از پایان امتحان به پارک برویم. من هم که می دانستم طبق معمول باید هزینه های سیگار و خوراکی های او را بپردازم در مخمصه عجیبی گرفتار شدم؛ چراکه دیگر هیچ پولی نداشتم و از سوی دیگر هم نمی توانستم بهانه ای برای گرفتن پول بیشتر از پدرم پیدا کنم! من همه پول هایم را برای خرید سیگار به حساب بانکی «امیرعلی» واریز کرده بودم با وجود این غرورم اجازه نمی داد که به او بگویم دیگر پولی ندارم که به او بدهم!
به همین دلیل نقشه سرقت از خواربارفروشی را کشیدم تا دست خالی نزد او نروم. این گونه بود که با ترفند خریدار به داخل خواربارفروشی رفتم تا مقداری خوراکی بردارم، ولی آن قدر ترس همه وجودم را فرا گرفته بود که از دوربین های مدار بسته غافل شدم.
زمانی که مشغول سرقت بودم ناگهان فروشنده مچم را گرفت و به پلیس ۱۱۰ زنگ زد…
دختر نوجوان در حالی که التماس می کرد خانواده اش از این سرقت و دوستی خیابانی مطلع نشوند، ادامه داد: من از عاقبت این گونه دوستی ها آگاهی نداشتم و هیچ گاه تصور نمی کردم که با چنین رسوایی بزرگی روبه رو شوم!
دختر ۱۶ ساله با راهنمایی پلیس به اتاق مشاور و مددکار اجتماعی کلانتری هدایت شد و هنگامی که در جریان سرنوشت دختران هم سن و سال خودش قرار گرفت که چگونه آینده و زندگی خود را با این عشق های پوشالی و خیابانی به نابودی کشانده اند، در میان کوله باری از ندامت و اشک گفت: کاش قبل از این آشنایی خیابانی، از فرجام و سرگذشت دیگران مطلع می شدم و آن ها را برای همکلاسی هایم بازگو می کردم.