مرد میانسال می گوید: من از بی پولی پدرم به کارگری روی آوردم و از حس تنهایی و بی کسی به مواد مخدر .
مرد ۴۵ ساله درباره سرگذشت خود گفت: پدرم کارگر ساده ای بود که به صورت روزمزد روزگارش را می گذراند و مادرم نیز امور خانه را انجام می داد. زندگی ما به سختی می گذشت و پدرم حتی برای تامین اجاره منزل هم دچار مشکل می شد به همین دلیل من هم در مقطع راهنمایی ترک تحصیل کردم و به کارگری پرداختم؛ چرا که بسیاری از روزها پولی نداشتم و نزد دوستانم خجالت می کشیدم. از سوی دیگر هم پدرم مدام می گفت، «خودت مخارج تحصیل را فراهم کن! من با چند سر عائله نمی توانم به تو پولی بدهم!» این جمله پدرم مانند یک پتک به سرم کوبیده شد و تصمیم گرفتم در همان سن نوجوانی کار کنم تا به کسی نیاز نداشته باشم!
♥ کلیک کنید: موضوعی مهم در مدارک خودرو که خیلیها نمیدانند ♥
خلاصه این گونه بود که به همراه برخی از دوستان هم محله ای ام به کارگری روی آوردم و در امور ساختمانی مشغول کار شدم. وقتی اولین دستمزدم را گرفتم به پیشنهاد یکی از دوستانم، مقداری مواد مخدر (تریاک) خریدیم و من تا آن زمان فقط نام مواد مخدر را شنیده بودم و چگونگی مصرف آن را نمی دانستم، ولی دوستم آن قدر مرا وسوسه کرد که با هم به منزل آن ها رفتیم و مواد مصرف کردیم.
با سرخوشی که از مصرف آن احساس می کردم، از دوستم خواستم که فردا شب هم مقداری از دستمزدمان را مواد بخریم، ولی روز بعد بیکار بودیم و سر کار نرفتیم به همین دلیل باقی مانده درآمد روز گذشته را نیز مواد مخدر خریدیم و به این ترتیب آرام آرام در حالی معتاد شدم که خودم هم نفهمیدم چگونه در دام این افیون خطرناک گرفتار شدم.
بعد از این ماجرا بود که دیگر مصرف تریاک و شیره (مواد مخدر سنتی) فایده ای نداشت و آن حس سرخوشی را نداشتم و هر روز مصرفم بالاتر می رفت تا این که به استعمال شیشه و کریستال روی آوردم و زندگی ام را به تباهی کشاندم. حالا دیگر حتی برای چند ساعت هم نمی توانستم کار کنم و باید مدام مواد مخدر مصرف می کردم.
کار به جایی رسید که از شدت بیکاری، حتی غذایی برای خوردن پیدا نمی کردم. از طرف دیگر مهارت و حرفه ای هم بلد نبودم تا از آن طریق روزگارم را بگذرانم. این بود که به پیشنهاد برخی از معتادان سارق به سرقت اموال مردم پرداختم. ابتدا از خودروها سرقت می کردیم چون دستبرد به خودروها به راحتی صورت می گرفت و مردم حتی یک قفل کاپوت هم به خودروهای مدل پایین نمیزدند. بعد هم به سرقت از منازل و انباری ها روی آوردم.
هنگامی که به ۳۰ سالگی رسیدم دیگر توان حرکت نداشتم و مدام پای بساط مواد مخدر بودم. حالا «دزدی» زندگی ام را تسخیر کرده بود و من برای تامین هزینه های مواد مخدر از هیچ نوع سرقتی روی گردان نبودم. بارها روانه زندان شدم، اما بعد از آزادی دوباره با وسوسه دوستان معتادم به مصرف مواد مخدر ادامه می دادم تا این که به کابل دزدی روی آوردم. روزها می خوابیدم و شب ها تا سپیده دم مشغول استعمال مواد مخدر بودم و صبح زود که خیابان ها خلوت بود کابل ها را قطع می کردم و به مالخران می فروختم.
تا اینکه وقتی به همراه یکی از همدستانم مشغول قطع کردن کابل ها بودم که ناگهان نیروهای گشت ما را محاصره و دستگیر کردند.