پاکبان پارک که به اتهام قتل یک پسر نوجوان بازداشت شده بود در این مطلب به تشریح اتفاق آن شب می پردازد.
مرد ۷۰ ساله که به اتهام شرکت در نزاع گروهی منجر به قتل، بازداشت شده است در تشریح سرگذشت خود گفت: چند سال را در یکی از نهادهای نظامی خدمت کردم و راننده بولدوزر بودم تا این که با پیشنهاد اطرافیانم پای سفره عقد نشستم و با دختری ازدواج کردم که حاصل آن ۵ دختر و پسر بود اما متاسفانه همسرم سر ناسازگاری گذاشت و اختلافات خانوادگی ما شدت گرفت. او با من نمی ساخت و همواره بین ما مشاجره و درگیری رخ می داد. بالاخره اختلافات ما تا حدی بیشتر شد که همسرم در سال ۷۴ از من طلاق گرفت و به دنبال سرنوشت خودش رفت.
بعد از چند سال با زنی آشنا شدم و زندگی مشترک دیگری را شروع کردم. نتیجه این ازدواج پسری به نام «امیرعلی» بود که اکنون به اتهام قتل عمدی دستگیر شده است. خلاصه روزگار خوبی داشتم اما حقوقم کفاف مخارج زندگی را نمی داد به همین دلیل به عنوان پاکبان فضای سبز استخدام شدم و نگهداری از درختان و جمع آوری زباله ها را آغاز کردم اما در این میان گاهی چند جوان و نوجوان تازه به دوران رسیده، وارد پارک می شدند و با ریختن زباله یا دستکاری درختان مرا اذیت می کردند. من هم وقتی سرکار می رفتم با خودم جارو، داس یا تبر حمل می کردم. بارها با این گونه جوانان شرور درگیر می شدم تا آن ها را از پارک بیرون کنم.
برخی از آن ها به دلیل مصرف مشروبات الکلی حال طبیعی نداشتند و مرا کتک هم می زدند! با رفتارهای بعضی از این جوانان خشم سراسر وجودم را فرا می گرفت اما سعی می کردم کمتر با آن ها مشاجره کنم. منزل محل سکونتم نیز اطراف همان پارک است به طوری که از پنجره آن درون پارک دیده می شود. شب حادثه نیز من در حالی که مشغول کار بودم چند جوان وارد فضای سبز شدند و به آزار و اذیت من پرداختند. من هم که از شدت عصبانیت حال خودم را نمی فهمیدم با تبری که در دست داشتم با آن ها درگیر شدم و یکی را با تبر زدم که مجروح شد.
پسر ۱۷ ساله ام که از پنجره منزل مسکونی این صحنه را دیده بود، هراسان به داخل پارک آمد و او نیز با آن چند نفر درگیر شد که در این میان یکی از آن جوانان با ضربه چاقو به قتل رسید و این گونه من و پسرم که در کلاس یازدهم تحصیل می کند توسط کارآگاهان پلیس آگاهی بازداشت شدیم. حالا هم بسیار از این اتفاق، ناراحت و پشیمانم! چرا که من دیگر در این سن و سال نباید خشمگین می شدم و باید شیوه بهتری را برای جلوگیری از اذیت های آنان در پیش می گرفتم البته بارها با پلیس ۱۱۰ تماس گرفتم ولی جوانان مزاحم قبل از رسیدن پلیس به پارک، از آن جا می گریختند و من هم نمی توانستم در تاریکی شب چهره آن ها را شناسایی کنم …