http://didshahr.ir/257378

00:43 :: 1401/11/26

این زن با اشاره به اینکه از همسر طلاق گرفته ام، می گوید: وقتی برای اجاره خانه وارد مشاوره املاکی شدم در همان نگاه اول فهمیدم که او از من خوشش می آید و بعد از چند روز مرا صیغه کرد.

زن جوان: به دیدن خانه رفتیم که همانجا مرا صیغه کرد

افسر انتظامی در حالی که حکم جلب قانونی زن ۳۰ ساله را در دست داشت با راهنمایی شاکی پرونده، پشت در واحد آپارتمانی قرار گرفت اما گویی هیچ کس در منزل نبود! زنگ های متمادی و ضربه به در نیز فایده ای نداشت اما تعداد کفش های مقابل واحد آپارتمانی از یک ماجرای مرموز حکایت می کرد به طوری که فرضیه اختفای متهم در منزل قوت گرفت و بدین ترتیب افسر انتظامی برای گشودن در منزل به شگردهای پلیسی متوسل شد. طولی نکشید که صدای کودکی از درون منزل به گوش رسید. او که اکنون پشت در قرار داشت نگاهی از «چشمی» به بیرون انداخت و گفت: «مادرم برای خرید به بیرون از منزل رفته و در قفل است!» افسر پلیس که حالا به حضور زن تحت تعقیب در منزل اطمینان داشت، خطاب به پسر خردسال گفت: «با شماره تلفن مادرت تماس بگیر و به او بگو به منزل بازگردد!» ولی کودک که هراسان شده بود، با بغضی غریب ادامه داد: «ما نمی توانیم شماره بگیریم!» این جمله نشان داد که او در خانه تنها نیست و افراد دیگری نیز حضور دارند! دقایقی بعد با اقدامات قانونی و هماهنگی های قضایی، بالاخره کودکان در واحد آپارتمانی را گشودند اما اثری از زن ۳۰ ساله در خانه نبود.

افسر پلیس کودکان را در آغوش گرفت و مهربانی را بر قلب و زبان جاری ساخت تا آن ها در کنار پلیس احساس آرامش کنند. در این هنگام یکی از کودکان به سمت کمد دیواری رفت و در حالی که دستانش را به اطراف گشوده بود، خطاب به بانوی پلیس گفت: نمی گذارم مادرم را ببرید! در این لحظه بود که ناگهان زن ۳۰ ساله از داخل لباس های آویزان بیرون آمد اما افسر پلیس تدبیری اندیشید تا اعتماد کودکان به پلیس خدشه دار نشود. او پس از یک گفت وگوی رمز آلود با زن ۳۰ ساله، از خانه بیرون رفت و در کنار مجتمع مسکونی منتظر زن جوان ایستاد.

دقایقی بعد متهم، فرزندانش را به یکی از بستگانش سپرد و خود به همراه افسر پلیس راهی کلانتری شد.

او در حالی که بیان می کرد بالاخره من عروس شاکی بودم و فرزندانم نوه های او هستند، درباره سرگذشت خود به مشاور و مددکار اجتماعی کلانتری گفت: ۸ سال قبل وقتی از شوهر معتادم طلاق گرفتم در جست وجوی منزلی برای سکونت برآمدم. در این میان با مردی که «جلال» نام داشت، آشنا شدم که در بنگاه املاک فعالیت می کرد.

او پسری خوش تیپ و مهربان بود ولی خوب مرا راهنمایی کرد.

به پیشنهاد او برای دیدن خانه به منزلی رفتیم سپس مرا به یک رستوران دعوت کرد. او مدعی شد عاشقم شده است و قصد ازدواج با مرا دارد!

«جلال» گفت: پدرم از بساز و بفروش های معروف است که اوضاع مالی خوبی دارد و من به اجبار او با یکی از بستگانش ازدواج کردم اما علاقه ای به همسرم ندارم! به همین دلیل روزی که تو را دیدم، احساس کردم نیمه گم شده زندگی ام را یافته ام!

خلاصه با حرف های عاشقانه «جلال» به صیغه او درآمدم چرا که من هم کسی را نداشتم و باید پناهگاهی برای خودم می یافتم! اگرچه فقط یک هفته بعد فهمیدم که«جلال» به مواد مخدر اعتیاد دارد اما او آن قدر مهربان بود که این موضوع را نادیده گرفتم و چند ماه بعد صاحب دختر و پسری دوقلو شدم!

«جلال» که گویی همسرش باردار نمی شد نام فرزندانم را در شناسنامه اش ثبت کرد ولی بعد از این ماجرا، پدر شوهرم متوجه ازدواج مجدد «جلال» شد و زندگی مرا به هم ریخت.

او همسرم را از کارش اخراج کرد و دیگر پولی به او نداد تا مرا طلاق بدهد!

وقتی اوضاع زندگی ما آشفته شد و همسرم از شدت خماری به خود می پیچید، من هم به ناچار طلاق گرفتم تا فرزندانم را بزرگ کنم!
مدتی بعد فهمیدم که «جلال» در مرکز ترک اعتیاد بستری شده و پدر شوهرم سایه به سایه دنبال من می گردد. من هم پنهانی در یک واحد آپارتمانی زندگی می کردم تا این که از من شکایت کرد.

پدر شوهرم مدعی بود مبلغ ۳۰۰ میلیون تومان رهن منزل به او تعلق دارد و من کلاهبرداری کرده ام در حالی که بالاخره من عروس او بودم و این دو کودک نوه هایش هستند ولی پدر شوهرم حتی نوه هایش را نیز قبول ندارد…

زن جوان: به دیدن خانه رفتیم که همانجا مرا صیغه کرد

  • لینک کوتاه
  • https://savalankhabar.ir/257378

اشتراک این خبر :

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *