این زن جوان می گوید: در حالی فریب حقه بازی های سومین مرد زندگی ام را خوردم که او نه تنها همه سرمایه و دارایی هایم را بالا کشید بلکه تعدادی سفته نیز از من گرفته است که نتوانم هیچ اقدامی بکنم و …
زن ۳۷ ساله که اشک ریزان به قانون پناه آورده بود تا شاید چاره ای برای رهایی از این مخمصه ملال آور پیدا کند، درباره قصه پر غصه خود به مشاور و مددکار اجتماعی گفت: تا کلاس سوم راهنمایی بیشتر تحصیل نکردم چرا که علاقه ای به درس و مشق نداشتم.
بعد از ترک تحصیل نزد مادرم به آموختن امور خانه داری مشغول شدم تا این که «بیژن» به خواستگاری ام آمد. او از بستگان دور مادرم بود و به دلیل همین آشنایی، من در ۱۸ سالگی پای سفره عقد نشستم و ازدواج کردم اما همسرم در شهرستان شغل مناسبی پیدا نمی کرد و به این دلیل پیش او رفتم.
متاسفانه «بیژن» با افرادی معاشرت کرد که معتاد بودند. او وقتی به سرکار می رفت به تشویق کارگرانی که در ساختمان سازی مشغول فعالیت بودند به مصرف مواد مخدر روی آورد و طولی نکشید که در کنار دوستانش بساط استعمال مواد مخدر صنعتی (کریستال) را پهن کرد و این گونه زندگی خود و مرا به نابودی کشید.
او دیگر بیکار بود و به خاطر اعتیادش نمی توانست مخارج زندگی را تامین کند. من هم که در خانواده ای کشاورز و با اوضاع مالی مناسب بزرگ شده بودم، نمی توانستم این شرایط را تحمل کنم. به ناچار بعد از ۱۸ سال زندگی مشترک از «بیژن» طلاق گرفتم و در حالی که او مردی کارتن خواب شده بود، من با تنها پسرم به زندگی مجردی روی آوردم.
در این شرایط بود که باز هم تصمیم عجولانه و اشتباه دیگری گرفتم و بدون مشورت با خانواده ام به عقد مردی درآمدم که به من ابراز علاقه می کرد و چند ماه بعد تازه فهمیدم که «هوشنگ» هم به مواد مخدر صنعتی از نوع شیشه معتاد است ولی این بار نمی خواستم طلاق بگیرم و دوباره آواره شوم.
«هوشنگ» برای تامین مخارج اعتیادش به اموال مردم دستبرد می زد و از راه سرقت زندگی را می گذراند! با این حال صاحب ۲ فرزند دیگر شده بودم و تلاش هایم برای ترک اعتیاد همسرم نتیجه ای نداشت. خلاصه او وقتی برای آخرین بار دستگیر و به مدت ۵ سال روانه زندان شد که تازه فهمیدم قبل از ازدواج با من نیز چندین سابقه کیفری داشته و از راه سرقت هزینه های مواد مخدر صنعتی را تامین می کرده است.
زمانی که همسرم در زندان بود، من هم در کنار مادر شوهرم زندگی می کردم اما به دلیل اختلاف های رفتاری، مدام با هم درگیر بودیم و من در این شرایط بسیار زجر می کشیدم. در همین روزها یکی از همسایگان مادر شوهرم که متوجه اختلاف بین ما شده بود، کمک کرد تا من با گرفتن تسهیلات بانکی، منزلی را برای خودم رهن کنم و بدین ترتیب از آزار و اذیت و زخم زبان های مادر شوهرم رهایی یابم!
از سوی دیگر نیز به دنبال راهی بودم تا بتوانم با کسب رضایت از شاکیان شوهرم، او را از زندان آزاد کنم تا شاید مسیر درست زندگی را پیدا کند و سایه مردی بالای سرم باشد! در همین وضعیت بود که مرد همسایه مرا با مرد دیگری آشنا کرد که مدعی بود از طریق آشنایانش می تواند به آزادی شوهرم کمک کند! من هم به وعده های پوچ و پوشالی او دل خوش کرده بودم و به خودم امید می دادم که «قادر» با دریافت همین چند میلیون تومان به آزادی شوهرم کمک می کند ولی بعد از آن که پول ها را از من گرفت، آرام آرام مرا متقاعد کرد که آزادی شوهرم هیچ فایده ای ندارد و انسان معتاد به هیچ اصولی پایبند نیست!
در همین حال «قادر» با ابراز علاقه به من، ترغیبم کرد از «هوشنگ» طلاق بگیرم و زندگی شیرینی را در کنار او آغاز کنم و به این همه بدبختی و فلاکت پایان دهم. من هم که هیچ گاه نتوانسته ام در زندگی ام تصمیم درستی بگیرم، فریب حقه بازی های مرد دیگری را خوردم و این گونه با گرفتن طلاق از «هوشنگ» به عقد «قادر» درآمدم ولی در مدت دو سالی که از این ازدواج می گذرد، او فقط دسترنج زحمات مرا بالا کشیده چرا که او متاهل بود و من از این موضوع بی اطلاع بودم.
اکنون نیز همسر «قادر» در حالی ماجرای ازدواج ما را فهمیده است که هنوز به روی خودش نمی آورد. از طرف دیگر هم «قادر» نه تنها همه پول و سرمایه و حتی رهن منزلم را از من گرفته و خرج کرده است بلکه تعدادی سفته هم به بهانه های مختلف به او داده ام که حالا به دلیل ترس از دریافت مبلغ سفته ها، حتی جرئت شکایت از او را ندارم و …