http://didshahr.ir/253863

00:49 :: 1401/08/25

این زن با اشاره به اینکه شغل پدرم فروش دخترانش شده بودف می گوید: پدرم وقتی من در کلاس کلاس پنجم بودم فروخت و بعد از من خواهرم دیگرم را فروخت.

فروش دختران ابتدایی به مردان میانسال!

زن ۳۸ ساله در حالی که بیان می کرد تقدیر من با بدبختی گره خورده است اما ای کاش زودتر به دایره مشاوره و مددکاری اجتماعی کلانتری می آمدم، درباره روزگار تلخ خودگفت: از روزی که به خاطر دارم همواره مشاجره و درگیری بین پدر و مادرم وجود داشت؛ چرا که مادرم معتقد بود فریب چرب زبانی و دروغگویی های پدرم را خورده است.

خلاصه پدرم با ارثیه مادرم گاو و گوسفند خریده و در زمین های کشاورزی مشغول کار بود ولی مدام مادرم را سرزنش می کرد که همه فرزندانش دختر هستند. به همین دلیل من هر روز با پدرم به زمین های کشاورزی می رفتم تا مانند یک پسر به او کمک کنم! که مادرم از نیش و کنایه های او در امان باشد. اگرچه مادرم در خانه قالی بافی می کرد ولی پدرم چیزی برای ما نمی خرید و حتی لباس های دیگران را به ما می پوشاند چرا که معتقد بود فقط برای فرزند پسر باید هزینه کرد.

در این شرایط مادرم با گریه و التماس و تحمل کتک کاری های پدرم، بالاخره موفق شد مرا در مدرسه ثبت نام کند و تا کلاس پنجم درس خواندم اما یک روز وقتی از مدرسه به خانه بازگشتم مردی که از دوستان پدرم بود مرا به عقد خودش درآورد! حالا من سومین زن «نعمت» بودم و دو همسر دیگر او در خانه های جداگانه زندگی می کردند.

شوهرم ۸ فرزند داشت و مرا به شدت اذیت می کرد چون معتقد بود پول زیادی به پدرم داده است! خلاصه ۵ سال بعد «نعمت» از دنیا رفت و با ارثیه ای که به من رسید در پی یافتن مادرم برآمدم. او در روزی که پدرم مرا به «نعمت» شوهر داد به حالت قهر از خانه بیرون رفت و دیگر خبری از او نداشتم. بعد از مدتی جست وجو فهمیدم که او به خاطر این رفتار پدرم و به دلیل گریه های زیاد سکته کرده و از دنیا رفته است.

در این وضعیت پدرم یکی از خواهرانم را نیز به مرد دیگری فروخته بود اما خواهر کوچک ترم از خانه فرار کرده و به مکان نامعلومی رفته بود. بالاخره بعد از مدتی خواهر کوچکم را پیدا کردم و با پول ارثیه، مغازه و خانه ای نقلی خریدم و با اجاره مغازه روزگار می گذراندم.

تازه وارد ۲۰ سالگی شده بودم که روزی در بانک با مردی چرب زبان آشنا شدم و او با اصرار مرا به خانه ام رساند. از آن روز به بعد معاشرت من و «کریم» به جایی رسید که او از من وکالت گرفت تا مغازه را اجاره بدهد ولی خانه و مغازه ام را فروخت و به یک باره ناپدید شد.

حالا من آواره کوچه و خیابان شده بودم و شب ها را در پارک یا پاتوق های مختلف به صبح می رساندم. در یکی از همین پاتوق ها بود که با «منصوره» آشنا شدم و به خانه او رفتم.

«منصوره» زنی معتاد و توزیع کننده مواد مخدر بود من هم که درآمدی نداشتم با او همراهی کردم و به زنی معتاد تبدیل شدم. هنوز یک سال از این ماجرا نگذشته بود که روزی نیروهای انتظامی مرا با مقداری مواد مخدر صنعتی دستگیر کردند و این گونه به تحمل سه سال زندان محکوم شدم اما یک سال بعد به خاطر این که سابقه نداشتم مشمول عفو شدم و از زندان بیرون آمدم. در زندان حرفه خیاطی را آموخته بودم و با تسهیلاتی که از کمیته امداد گرفتم چرخ های صنعتی خریدم و کارگاه خیاطی راه اندازی کردم. طولی نکشید که خانه و خودرو هم خریدم و روزگارم بهتر شد.

دیگر به دنبال مواد نرفتم و افرادی برایم کار می کردند. در همین روزها با «قدیر» ازدواج کردم او سفارش های کارگاه را برایم می آورد ومدت ها بود که ازمن خواستگاری می کرد. او دو دختر داشت و همسرش را طلاق داده بود. یکی از دخترانش را عروس کردم و دیگری هم هنوز تحصیل می کند. خلاصه روزهای شیرینی را سپری می کردم تا این که مدتی قبل رفتار و گفتار همسرم به کلی تغییر کرد. مدام با نیش و کنایه مدعی می شد که باید با یک زن پاک ازدواج کند و من زن خوبی برایش نیستم. دیگر تحمل رفتارهایش را نداشتم تا این که به کلانتری آمدم و …

فروش دختران ابتدایی به مردان میانسال!

  • لینک کوتاه
  • https://savalankhabar.ir/253863

اشتراک این خبر :

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *