http://didshahr.ir/258542

01:07 :: 1401/12/23

زن ۵۲ ساله که محفیانه صیغه مرد جوان شده بود، بعد از فاش شدن رابطه اش بی آبرو شد.

زن صیغه ای بی آبرو شد

زن ۵۲ ساله درباره سرگذشت خود گفت: در یک خانواده ۱۰ نفره به دنیا آمدم و تا مقطع ابتدایی تحصیل کردم. من و خواهرم را وقتی به سن ازدواج رسیدیم به عقد پسرعموهایمان درآورند. خلاصه ابتدا خواهر بزرگم در ۱۶ سالگی با پسرعمویم ازدواج کرد و قرار شد که دوسال بعد مراسم عقدکنان من و پسرعموی دیگرم برگزار شود. «احمد» علاقه زیادی به من داشت و هر روز به بهانه ای به منزل ما می آمد تا مرا ببیند اما هنوز یک سال از این ماجرا نگذشته بود که جنگ تحمیلی شروع شد و «احمد» هم دیگر در روستا دیده نشد.

هیچ کسی از او خبری نداشت، عده ای می گفتند حتما به جبهه جنگ رفته است، برخی ادعا می کردند احتمالا به خارج کشور گریخته است و بعضی ها هم مدعی بودند که در منطقه دیگری از کشور به کار و زندگی خودش مشغول است. خلاصه کسی به درستی نمی دانست که «احمد» کجا رفته است به همین دلیل چند سال بعد و در حالی که ۱۸ سال بیشتر نداشتم ازدواج کردم.

«عباس» مردی مهربان بود و من و عباس زندگی آرامی داشتیم و صاحب ۳ دختر و پسر شدیم اما بعد از چند سال «عباس» دچار بیماری خاصی شد و جان خود را از دست داد.

پسرم تعمیرگاه مکانیکی راه اندازی کرد و دختری را هم به عقد خودش درآورد. در همین حال متوجه شدم که «احمد» پسرعمویم به خانه بازگشته است. در این شرایط من در مجالس خانوادگی و فامیلی «احمد» را می دیدم. او هم با یکی از دوستان من ازدواج کرده بود و دو فرزند بزرگ داشت به همین دلیل ارتباط من و «احمد» دوباره آغاز شد و او هم چند بار  مهمان ما بود اما من فقط به خاطر این که پسرعمویم بود با او رابطه فامیلی داشتم ولی از رفتارهایش می فهمیدم که هنوز عشق مرا فراموش نکرده است تا این که بالاخره «احمد» باز هم به من ابراز علاقه کرد ولی من به او پاسخ منفی دادم چرا که «احمد» ازدواج کرده بود و زن بسیار خوبی داشت و دخترش را هم عروس کرده بود.

با وجود این «احمد» دست بردار نبود و مدام اطرافیانم را به خواستگاری می فرستاد تا این که من برای رهایی از این وضعیت نقشه ای به اصطلاح زیرکانه کشیدم. در همین روزها با یک مرد که همسرش باردار نمی شد، به صورت پنهانی و موقت ازدواج کردم تا «احمد» مرا فراموش کند. مدتی بعد به خانه مادرم و برادرم رفتیم چرا که خواهر «احمد» با برادرم ازدواج کرده و عروس مادرم بود. می خواستم «تهمینه» شوهرم را ببیند و ماجرای ازدواجم را برای برادرش(احمد) بازگو کند ولی او این موضوع را به همه فامیل گفت و همه از ازدواجم آگاه شدند در حالی که من به طور مخفیانه ازدواج کرده بودم و حتی فرزندانم خبر نداشتند.

همسر «احمد» هم که از رابطه ما باخبر شده بود اکنون تقاضای طلاق داده است و همه فامیل مرا مقصر می دانند که زندگی آن ها را متلاشی کرده ام و …

  • لینک کوتاه
  • https://savalankhabar.ir/258542

اشتراک این خبر :

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *