http://didshahr.ir/267923

00:55 :: 1403/05/11

زن جوان با اشاره به اینکه با آرش در چند روز در مسافرخانه بودم می گوید: او هر چند مرا دوست داشت ولی من با یک مرد کهنسال ازدواج کردم.

زن جوان: با مردی که زن داشت فرار کردم

زن جوان ساله گفت: ۱۷سال بیشتر نداشتم که مدام در شبکه های اجتماعی پرسه می زدم تا این که روزی پسر جوانی در یکی از شبکه های اجتماعی برایم پیامی عاشقانه فرستاد! خیلی زود همین پیامک به دیدار خیابانی انجامید و ما درحالی قرار آشنایی گذاشتیم که او دوستش «آرش» را هم با خودش همراه کرده بود. در این قرار«آرش»که متاهل بود با ابراز ناراحتی از ازدواجش، مدعی شد همسرش را دوست ندارد و به خاطر خانواده اش تن به ازدواج فامیلی داده است. آن روز «آرش» شماره تلفنش را به من داد که سنگ صبورش باشم! اماخیلی زود به یکدیگر علاقه مند شدیم و قرارهای ما از روابط عاشقانه فراتر رفت.

حالا دیگر شبانه روز پیامک بازی می کردیم و جملات عاشقانه ما بر صفحه گوشی تلفن نقش می بست تا این که همسر او متوجه ماجرا شد و با حالت قهر به خانه پدرش رفت؛ ولی وقتی فهمید باردار است با وساطت بزرگ‎ترها «آرش» را بخشید و به خانه اش بازگشت.

در این شرایط من هم خواستگار داشتم ولی دلم با «آرش»بود چرا که نمی خواستم با فردی جز «آرش» ازدواج کنم؛ فکر می کردم عشق من یک عشق واقعی است و کسانی که این گونه عشق ها را خیابانی و هوس آلود می خوانند سخت در اشتباه هستند و من به آن ها ثابت می کنم که همه عاشقی ها هوس نیست!

بالاخره از خانه فرارکردم و با او در یکی از مسافرخانه های اطراف شهر قرارگذاشتم. آن مسافرخانه متعلق به پدر یکی از دوستان او بود و ما چند روزی در آن جا به سر بردیم و بعد به روستای ما در اطراف شهر رفتیم. ولی یک روز عموی «آرش» ما را به طور اتفاقی دید و این گونه با شکایت خانواده همسر «آرش»پلیس به سراغم آمد و دستگیر شدیم. اما وقتی ماجرای ارتباط مخفیانه ما لو رفت با وجود مخالفت خانواده ها با هم ازدواج کردیم و همسر «آرش» هم از او طلاق گرفت.

در این شرایط احساس کردم خانواده او به چشم دختری هرزه به من می نگرند و مرا به عنوان عروس خودشان نمی پذیرند. دیگر به خاطر همین آبروریزی هیچ کس با ما رابطه ای نداشت و من در چشم دیگران دختری «نجس» بودم که حتی کسی از دستم چیزی نمی گرفت!

همه مرا لکه ننگی می دانستند که یک زندگی را متلاشی کرده ام و آه و ناله دختری را به دنبال دارم که با عشق و امید یک زندگی عاشقانه ساخته بود! در همین روزها دوباره خانواده ها دور هم نشستند و تصمیم گرفتند تا «آرش»به زندگی گذشته اش بازگردد و مرا طلاق بدهد و اینگونه هم شد.

من بعد از مدتی هم با مردی مسن ازدواج کردم ولی هیچ علاقه ای به او نداشتم . ولی او هم مرا طلاق داد چرا که او می خواست برایش فرزندی به دنیا بیاورم که این گونه نشد! خلاصه وقتی تنها شدم دوباره به پرسه زنی در فضای مجازی روی آوردم که روزی بازهم پیامی عاشقانه بر صفحه گوشی ام نقش بست اما این پیام بازهم از سوی «آرش»بود.

او گفت:همسرش او را نبخشیده و با پذیرفتن سرپرستی فرزندش با مرد دیگری ازدواج کرده است! این بار «آرش»به خواستگاری ام آمد و ما به طور رسمی ازدواج کردیم! پدرم نیز با همه مخالفت ها ولی برای حفظ آبرویش مجبور شد رضایت بدهد!

ولی از همان روزهای اول مشاجره های ما آغاز شد وقتی هوسرانی های دوران جوانی جای خود را به عقل و تامل داد«آرش»تازه فهمید که در حق همسر و فرزندش ظلم کرده است. از آن روز به بعد کتک کاری هایش در حالی شروع شد که من هم بی کس و تنها بودم و نه تنها هیچ پشتیبانی نداشتم بلکه همه به من به چشم دختری بی بند و بار می نگریستند و از شدت رسوایی تحمل نگاه های اطرافیانم را نیز نداشتم. با وجوداین مجبور به سکوت بودم تا این که صاحب یک دختر و پسر شدم. او هم به مردی معتاد و بیکار تبدیل شده است و مرا عامل فلاکت و بدبختی هایش می داند. چندشب هم بعد از یک مشاجره طولانی و کتک کاری ،او مرا از خانه اش بیرون انداخت به طوری که التماس ها و خواهش هایم برای گذشت او بی فایده بود و اکنون نگران فرزند خردسالم هستم و به کلانتری آمده ام تا از طریق قانون سرپرستی فرزند کوچکم را به عهده بگیرم.

  • لینک کوتاه
  • https://savalankhabar.ir/267923

اشتراک این خبر :

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *