http://didshahr.ir/267913

08:24 :: 1403/05/10

دختر ۲۶ ساله با اشاره به اینکه امیر به بهانه ازدواج نهایت استفاده را از من کرد، می گوید: حالا او رفته با دختری دیگری ازدواج کرده است.

دختر 26 ساله: امیر به بهانه ازدواج نهایت استفاده را از من کرد

دختر ۲۶ ساله گفت: تلخ کامی های زندگی من از حدود ۳ سال قبل زمانی آغاز شد که در فضای مجازی با پسر جوانی به نام  امیر آشنا شدم . او ۶ سال از من بزرگ تر بود و با حرف ها و جملات زیبایش مرا مجذوب خودش کرد به گونه ای که خیلی زود به او دل باختم. انگار هم کلامی با جنس مخالف را در وجودم احساس می کردم و هر روز بیشتر به او وابسته می شدم.

ارتباط من و امیر آرام آرام از فضای مجازی به گفت وگوهای تلفنی و دیدارهای حضوری در پارک ها وخیابان ها کشید. حالا دیگر به دور از چشمان اعضای خانواده ام ساعت ها با امیر پیام بازی می کردم و گاهی تا پاسی از شب برایش پیام می فرستادم به طوری که گوشی به دست به خواب می رفتم!

حدود ۳ سال از این ماجرا گذشته بود ومن هر روز بیشتر عاشق امیر می شدم از سوی دیگر هم به وعده های خواستگاری و ازدواج او دل خوش بودم و احساس می کردم که او نیز بدون من نمی تواند زندگی کند به همین دلیل آرام آرام ماجرای آشنایی ام با امیر را برای خانواده ام بازگو کردم و به آن ها اطمینان دادم که او قصد دارد به خواستگاری ام بیاید ولی پدر ومادرم بلافاصله مخالفت کردند چراکه معتقد بودند او نه شغلی دارد و نه به خدمت سربازی رفته است و از سوی دیگر هم خانواده  امیر در جریان نیستند وبه احتمال زیاد با این ازدواج مخالفت می کنند چراکه آن ها هم خوب می دانند این عشق های خیابانی فرجامی جز طلاق و هوسرانی ندارد!ولی من حرف های پدر ومادرم را نپذیرفتم و اصرار می کردم که به خاطر هوس بازی با یکدیگر ارتباط نداریم، بلکه عاشق هم هستیم و برای ازدواج لحظه شماری می کنیم!

این بود که با پیشنهاد من امیر با پدر ومادرم صحبت کرد و با چرب زبانی به خانواده ام اطمینان داد که پدر ومادرش برای خواستگاری خواهند آمد اما اکنون نمی تواند این موضوع را برای خانواده اش بازگو کند چراکه مادرش بیمار است و اگر دچار استرس و نگرانی شود بیماری اش شدت می گیرد.

مدتی بعد هم مدعی شد که خانواده اش به سفر رفته اند و بعد از بازگشت از مسافرت به خانه ما خواهند آمد. بالاخره او در میان همین رفت وآمدها خانواده ام را راضی کرد تا عقد شفاهی شرعی جاری کنند که او بتواند برای آشنایی بیشتر با من ارتباط داشته باشد! من هم به پدرم فشار می آوردم که با درخواست امیر موافقت کند تا این که بالاخره پدرم رضایت داد و من به صورت شرعی به عقد  او درآمدم ولی از آن روز به بعد دیگر  امیر هیچ تلاشی برای رضایت خانواده اش نکرد و هربار در این باره با او صحبت می کردم با عصبانیت فریاد می زد هنوز وقت آن نشده است! و این موضوع به زمان نیاز دارد!

مدتی بعد هم در حالی سپری شد که من دیگر خودم را همسر امیر می دانستم و به همه خواسته هایش تن می دادم! ولی یک روز او بعد از یک مشاجره لفظی از خانه ما رفت و دیگر به تماس هایم پاسخ نداد. هرچه بیشتر تماس می گرفتم بیشتر ناامید می شدم  و تلفنش را پاسخگو نبود این بود که به در منزل آن ها رفتم ولی با برخورد توهین آمیز خواهرش روبه رو شدم که می گفت: برادرم مدتی به سفر رفته است! با ناراحتی و نگرانی به خانه بازگشتم ولی تصمیم گرفتم صبور باشم تا با امیر صحبت کنم اما این روزها به گونه ای طولانی شد که خانواده ام نیز خودشان را سرزنش می کردند که چرا به خواسته  او تن داده اند و …
خلاصه در یکی از همین روزها که سرگرم جست وجو در شبکه های اجتماعی بودم ناگهان تصویر  امیر را با عروسی دیدم که کنار او نشسته بود و خانواده اش رقص کنان او را در آغوش می گرفتند!چشمانم خیره مانده بود که سقف اتاق دور سرم چرخید و زمانی چشم گشودم که روی تخت بیمارستان بودم و نمی توانستم به خانواده ام بگویم که من دیگر دختر نیستم و این ماجرا فقط یک عشق خیابانی هوس آلود بود!

  • لینک کوتاه
  • https://savalankhabar.ir/267913

اشتراک این خبر :

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *