آرزوی دختر جوان برای ازدواج با مرد خوش قیافه

w w w . s‌‌‌‌‌‌ ‌a‌‌‌‌‌ v a l a n k h a b a r . i r

دختری خیره به دریاچه

دختر ۲۷ گفت: بعد از آن که تحصیلاتم در مقطع دبیرستان به پایان رسید، به کارگاه تولیدی مادرم رفتم و در کنار او مشغول کار شدم تا هزینه های زندگی را خودم تامین کنم. در این سال ها خواستگارانی داشتم اما هیچ کدام مورد تایید من یا مادرم قرار نگرفتند تا این که در ۲۳ سالگی، «قادر» به خواستگاری ام آمد و من در همان نگاه اول به تیپ و ظاهر زیبای او دل‎باختم. اگرچه خانواده «قادر» درباره خرید لوازم و حتی مهریه توقعاتی داشتند که برخلاف میل من و مادرم بود اما من نمی توانستم از این جوان خوش قیافه چشم پوشی کنم!

در واقع رویاها و آرزوهایم درحال برآورده شدن بود و من خودم را در لباس عروس زیبایی می دیدم که در یکی از تالارهای مجلل به مهمانان خوش آمد می گویم. این بود که با وجود مخالفت های اطرافیانم به ازدواج با «قادر» اصرارکردم و پاسخ مثبت دادم.

او شاگرد صافکاری بود و شغل ثابتی نداشت ولی من هیچ چیزی نمی دیدم و معتقد بودم که خیلی زود او مهارت فنی پیدا می کند و ما زندگی را درکنار یکدیگر می سازیم! خلاصه مراسم عقدکنان ما در حالی برگزار شد که برادر بزرگ‌تر او در همان زمان پله های دادگستری را برای طلاق نامزدش بالا و پایین می رفت.

خانواده قادر مدعی بودند که همسر«هومن» به او خیانت کرده و دیگر نمی توانند در کنار یکدیگر زندگی کنند. من هم این ادعا را باور کردم و منتظر بودم تا روزی جشن عروسی خودمان را برگزار کنیم.

حدود ۵ سال از دوران نامزدی ما سپری شد و در این سال ها همواره اختلافاتی بین من و مادرشوهرم وجود داشت تا حدی که نامزدم هم نمی توانست در فضای متشنج خانواده اش زندگی کند و بیشتر روزها را در منزل ما می گذراند.

در این مدت «قادر» تعمیرگاه بزرگی را اجاره کرد و سروسامان گرفت. من هم با درآمد خیاطی همه جهیزیه ام را خریدم و منتظر برگزاری جشن عروسی شدیم تا به منزل خودمان برویم اما بر سر محل برگزاری جشن دچار اختلاف شدیم.

من طبق آرزوهای دوران نوجوانی ام دوست داشتم جشن عروسی را در یکی از تالارهای مجلل برگزار کنیم ولی «قادر» اعتقاد داشت که باید جشن ساده ای بگیریم تا زیاد هزینه نشود! این موضوع آرام آرام به لجبازی کشید و مادر «نادر» نیز دربرابر خواسته من جبهه گرفت تا جایی که «قادر» را تحریک به طلاق کرد. طولی نکشید که او درخواست طلاق داد و گفت:دیگر هیچ مراسمی نخواهی دید! تازه فهمیدم که اختلاف برادر بزرگ‎تر او با همسرش نیز همین دخالت های مادرشوهرم بود….

شماره خبر : 268166 - سه شنبه ۶ شهریور ۱۴۰۳ ساعت 00:29:47
1400 copyright.