رابطه با دختر ۱۴ ساله در ساعت ۲ بامداد

w w w . s‌‌‌‌‌‌ ‌a‌‌‌‌‌ v a l a n k h a b a r . i r

عبرت

سرگذشت عبرت آموز برای دختران نوجوان

دختر ۱۴ ساله که با لباس نامناسب توسط پلیس به کلانتری هدایت شده بود، گفت: پدرم کارگری ساده است که مدام کار می کند تا مخارج زندگی را تامین کند اما وقتی خسته به خانه می رسید مادرم به بهانه های واهی مشاجره های لفظی را شروع می کرد. اگر چه تحمل این شرایط برای خواهر و برادرانم راحت بود اما من از این وضعیت زجر می کشیدم و در جست و جوی محبت و عاطفه در بیرون از منزل می گشتم تا این که روزی یکی از همکلاسی هایم با پسری در خیابان آشنا شده بود. شماره تلفن آن پسر را هم به من داد تا با هم رابطه داشته باشیم.

من که احساس کمبود «محبت» همه وجودم را فرا گرفته بود، خیلی زود به «بهزاد» زنگ زدم و این گونه روابط پنهانی ما آغاز شد. از سوی دیگر چون دبیر ریاضی هنگام عصبانیت کتاب به سوی همکلاسی هایم پرت می کرد و با الفاظ نامناسب ما را خطاب قرار می داد بسیاری از دوستانم سعی می کردند به هر طریق ممکن در ساعات تدریس ریاضی از کلاس فرار کنند. من هم که به دنبال بهانه ای برای دیدار با «بهزاد» می گشتم از این فرصت سوءاستفاده می کردم.

«بهزاد» همواره از دنیای زیبایی که برایم خواهد ساخت، سخن می گفت به طوری که خام این وعده های شیرین و خوشبختی های بعد از ازدواج شدم و به او اعتماد کردم. حالا دیگر با هم به سینما و کافی شاپ می رفتیم و در خیابانهای خلوت دور می زدیم تا این که«بهزاد» پیشنهاد داد ساعت۲ بامداد از خانه بیرون بروم که در زیبایی شب بایکدیگر در خیابان راه برویم ولی آن شب وقتی دل به دریا زدم و از خانه بیرون آمدم.

«بهزاد»را به همراه یک دختر و ۲پسر جوان دیگر دیدم که داخل پراید نشسته بودند! در واقع نمی دانستم«بهزاد»با این دامی که برایم گذاشته قصد دارد مرا به تباهی بکشاند. به خاطر اعتمادی که به او داشتم سوار خودرو شدم و به یک پارتی شبانه رفتم اما آن جا دختران دیگری مانند من بودند که فریب پسران جوان را با وعده ازدواج خورده بودند …

«الهام» در حالی که دیگر صدای هق هق گریه اش در فضای اتاق مشاوره پیچیده بود، از رازی سخن گفت که آینده اش را به تباهی کشانده بود و فریاد زد: ای کاش فریب نمی خوردم!

یشتر بخوانید: نکته ای که همه دانشجوهای دختر و پسر باید بدانند

شماره خبر : 265540 - دوشنبه ۱۱ دی ۱۴۰۲ ساعت 00:50:06
1400 copyright.