باید به جاهای خوبی میرسیدم
نویسنده : رضا زیبایی | کارشناسارشد روانشناسیبالینی
سوال: پسری ۲۷ ساله هستم و شاغل. شرایط زندگیام جوری نبود که بتوانم وارد دانشگاه شوم. خیلی استعدادها داشتم که سوخت و الان اعصابم بدجوری خرد است و افسرده شدم. دیپلم دارم و نمیدانم چه کنم. باید به جاهای خیلی بهتری در این زندگی میرسیدم.
پاسخ: شما ۲۷ ساله هستید و شاغل بنابراین هنوز فرصت کافی برای ادامه تحصیل و پیشرفت شغلی دارید. البته احتمالا به دلایلی که در ادامه مطرح میشود، میل شما به تحصیل کاهش و احساس خود کمبینی در شما افزایش یافته است، این برداشت من طبق آن چیزهایی است که در پیامکتان به آنها اشاره کردید. در ادامه چند توصیه به شما دارم.
از خودکم بینی تا احساس افسردگی
یکی از مشکلات شایع در افراد با محوریت «خود کمبینی»، پذیرش نشدن بیقید و شرط تواناییها و برخی محدودیتهای موقعیتی و گاه جبری است. معمولا آرزوهای نامتعارف و انتظارات سطح بالا در فرد، موجب شکل گیری احساس ناتوانی و ناکامی و در نهایت ناامیدی مفرط و همهگیر میشود و به نوعی همان که شما از آن یاد کردید، یعنی «افسردگی» شما را در بر میگیرد. تلاش کنید در حال و اکنون زندگی کنید تا از ناکامی و ناامیدی فاصله بگیرید. شما هم اکنون کار میکنید و از نظر جسمی سالم هستید و بیشک میتوانید پیشرفت و در بسیاری از حوزههای مهارتی، در شغل خود ترقی کنید.
انتخاب با شماست
شما به هر ترتیب الان این جا هستید با همین شرایط و مشخصات و هرگز نمیتوانید به گذشته برگردید و چیزی را عوض کنید در حالی که ذهن شما مدام در گذشته سیر میکند و در واقع افسردگی، نتیجه بودن و ماندن مفرط در گذشته با محوریت حسرت است. انتخاب با شماست، در گذشته بمانید و حسرت بخورید یا انرژی و همان استعدادها و تواناییهایی را که فکر میکنید کشف شده، بر کار و زندگی جاری خود متمرکز کنید و بیشک نتیجه بهتری از بودن با محوریت پذیرش خود بگیرید تا از نپذیرفتن آن چه هستید.
هدفهایتان را مشخص کنید
اولا توجه داشته باشید که راه خوشبختی فقط از دانشگاه نمیگذرد بلکه کارآفرینی و مشاغل مهارتی بسیاری هم مورد نیاز جامعه است و هم دارای شأن و منزلت اجتماعی و انسانی و بیشک بهتر از خیلی مشاغل استخدامی از نظر درآمد ماهانه ولی با پشتکار بیشتر و خلاقیت شغلی افزونتر نسبت به مشاغل استخدامی. در پایان باید عرض کنم که ما آدمها چه بسیار به چگونه بودن فکر و تلاشهای جان فرسایی هم میکنیم و کمتر به چرایی بودن میاندیشیم. آنچه مرقوم شد برگرفته از این اندیشه است که اگر چرایی بودن را درک کنیم و برای آن تعریف درست و انسانی داشته باشیم با هر چگونگی، سازگاری بهتری داریم و در چگونگیهای متفاوت با اطمینان و آرامش طی مسیر میکنیم. در واقع علت بسیاری از آشفتگیهای آدمی، نداشتن معنا و هدف برای زندگی کردن است نه سخت زندگیکردن.