مرد ۳۰ ساله با اشاره به اینکه همسرم مرا لایق خود نمی داند، می گوید: او از عرش و به فرش افتاده و تحمل بی پولی را ندارد.
مرد ۳۰ ساله گفت: پدرم نمایندگی روزنامه برای چاپ مفقودی مدارک داشت و من هم از همان دوران نوجوانی در کنار او کار می کردم به گونه ای که وقتی به سن جوانی رسیدم نه تنها خودروی شاسی بلند سوار می شدم بلکه یک فروشگاه لوازم ساختمانی را هم راه اندازی کردم.
درآمد خوبی داشتم و بعد از اتمام خدمت سربازی با دختر یکی از دوستان پدرم ازدواج کردم. اگر چه من به این ازدواج رضایت نداشتم ولی به خاطر پدرم پذیرفتم. درهمین حال مادرم نیز به دلیل بی احترامی خانواده عروس در مجالس خواستگاری شرکت نکرد.
پدرم بعد از ازدواج من یک شرکت گردشگری برای برگزاری تورهای استان اردبیل راه اندازی کرد. بخاطر همین چک های زیادی کشید و با چند هتل و شرکت مسافربری قرارداد بست. من هم به عنوان ضامن پشت چک ها را امضا کردم اما به یک باره ورق برگشت و ما برشکسته شدیم و همه طلبکارها روی سر من و پدرم ریختند.
در این شرایط من با شکایت تعداد زیادی از طلبکاران راهی زندان شدم و دادگاه همه اموالم را به مزایده گذاشت . طولی نکشید که از عرش به فرش آمدم و زمین خوردم! به گونه ای که به نان شب محتاج شدیم و من با کارگری برای فرد دیگری روزگار می گذراندم . روزی بیش از ۱۰ نفر از سفره زندگی من بهره می بردند و حالا خودم کارگری می کردم.
خلاصه روزگار سختی را می گذراندم که بهانه گیری های همسرم نیز آغاز شد. او که روزی در ثروت غوطه ور بود، اکنون نمی توانست با حقوق کارگری زندگی کند. بداخلاقی ها و پرخاشگری های او ادامه داشت تا این که با چشم و هم چشمی یکی از نزدیکانش تصمیم گرفت ادامه تحصیل بدهد و به دانشگاه برود.
او مدعی بود خودش سرکار می رود و مخارج دانشگاه را می پردازد؛ من هم برای فرار از مجادله های او پذیرفتم اما خیلی زود نوع پوشش و رفتارهای همسرم تغییر کرد.
او مدام زندگی ما را با دوستانش مقایسه می کرد و مرا در شأن خودش نمی دانست. این در حالی بود که ما در منزل مادرم زندگی می کردیم.
او مرا مردی بی سواد و بی کلاس می خواند و با هر بهانه ای دعوا و سر وصدا به راه می اندازد تا جایی که همسایگانمان نیز از این وضعیت خسته شده اند و همواره اعتراض می کنند.
حالا من از عرش به فرش رسیده ام همسرم نیز برای این فقر و نداری مرا سرزنش می کند.