این مرد بازاریبا اشاره به اینکه سهیلا یک زن جذاب و مطلقه بود، می گوید: او با ترفندهای مختلف مرا به خانه خود دعوت می کرد.
مرد ۴۵ ساله گفت: پدرم مردی بازاری بود و وضعیت مالی خوبی داشت. به همین دلیل هم ساختمانی چند طبقه را در یکی از مناطق مرفه نشین شهر خرید و یک طبقه از آن ساختمان را هم در حالی به نام من سند زد که تک پسر خانواده بودم و او دوست داشت همه امکانات رفاهی را برایم فراهم کند. بعد از آن که دیپلم گرفتم پدرم سرمایه هنگفتی را دراختیارم گذاشت و شغلی آبرومندانه را در بازار برایم راه اندازی کرد. در همین روزها بود که دختری زیبا با تحصیلات دانشگاهی را نیز برایم خواستگاری کرد.
پدرم با پدر بزرگ او آشنا بود. بنابراین خیلی زود من و ثریا پای سفره عقد نشستیم و ازدواج کردیم. این در حالی بود که من گاهی به صورت تفننی و به دور از چشم اطرافیانم مواد مخدر سنتی مصرف می کردم و معتقد بودم که هرگاه اراده کنم دیگر از مصرف آن چشم پوشی می کنم ولی در حالی بعد از گذشت ۶ ماه از دوران نامزدی، زندگی مشترکم با ثریا را آغاز کردم که با وسوسه دوستانم به شیشه آلوده شدم و نفهمیدم چگونه زندگی ام را به تباهی کشاندم.
با وجود این چون سرمایه داشتم کسی متوجه اعتیادم نشد اما احساس خوشبختی نداشتم چرا که همسرم انتخاب من نبود. خلاصه در حالی که خداوند دختری زیبا به من داده بود اما همواره به دنبال رویاهای خودم می گشتم تا این که با زن مطلقه ای آشنا شدم که از مشتریان فروشگاهم بود.
اگر چه «سهیلا» سن بیشتری داشت ولی «هوس» چشمانم را کور کرده بود و من به پیشنهاد او به خانه اش رفتم و از ترس این که همسرم متوجه ماجرا نشود به طور پنهانی «سهیلا» را به عقد موقت خودم درآوردم.
حالا دیگر به راحتی در خانه او شیشه مصرف می کردم و «سهیلا» هم مرا به مصرف بیشتر ترغیب می کرد و بلافاصله ابزار و ادوات استعمال را پای بساط می گذاشت. من هم که غافل بودم، این رفتارهای او را دوست داشتم و متوجه عمق این ماجرای تکان دهنده نبودم.
در همین حال «سهیلا» مدام زیر گوشم زمزمه می کرد که او را به عقد دایمی خودم در بیاورم به همین دلیل هم هنگامی با من تماس می گرفت که من کنار همسر و فرزندم بودم تا آن ها از جریان ازدواج پنهانی من مطلع شوند و حتی مرا وادار می کرد تا ثریا را طلاق بدهم.
در یکی از همین روزها بود که به دلیل ابتلا به بیماری صعب العلاج در بیمارستان بستری شدم و ثریا شبانه روز کنار تختم می خوابید تا از من مراقبت کند ولی از تماس های «سهیلا» هم خبری نبود. او وقتی ماجرا را فهمید مرا رها کرد و با پایان مدت عقد موقت، دیگر اطلاعی از او ندارم.دراین شرایط بود که همسرم متوجه اعتیادم شد اما برای حفظ آبروی من و خانواده ام سکوت کرد و به کسی چیزی نگفت، فقط تلاش می کرد تا زودتر سلامتی خودم را پیدا کنم.
بالاخره از بیمارستان ترخیص شدم ولی بازهم وسوسه های شیطانی به سراغم آمد و نه تنها دوباره مصرف مواد مخدر صنعتی را شروع کردم بلکه با یک زن دیگر هم ارتباط غیر اخلاقی برقرارکردم طوری که «ثریا» از جریان این ارتباط خیانت بار با خبر شد و این بار به همراه فرزندم به خانه پدرش رفت تا از من طلاق بگیرد. حالا من مانده ام با کوله باری از پشیمانی که هم آینده ام را نابود کردم …..