http://didshahr.ir/264733

01:19 :: 1402/08/27

این زن با اشاره به اینکه عشق من و شوهرم زبانزد همه فامیل بودم، می گوید: این عشق با یک اشتباه به فنا رفت.

از اوج عشق زن و شوهر تا سقوط آن

زن ۲۷ ساله گفت: آخرین سال تحصیلی در دانشگاه را می گذراندم که با پسرعمه ام به صورت سنتی ازدواج کردم البته از زمانی که وارد دبیرستان شدم خواستگاران زیادی داشتم ولی هیچ کدام از آن ها را با معیارهای خودم برای زندگی مشترک مناسب نمی دیدم تا این که «شایان»وارد زندگی ام شد.

ما تقریبا هم سن وسال بودیم و به همین خاطر بیشتر یکدیگر را درک می کردیم.«شایان»مرا خیلی دوست داشت و همواره تلاش می کرد تا من به خواسته ها و آرزوهایم برسم.

آرام آرام عشق من و پسر عمه ام سرزبان ها افتاده بود به طوری که بسیاری از دخترهای فامیل به زندگی من رشک می بردند و آشکارا به من می گفتند:«خوش به حالت که عاشقانه زندگی می کنید.»

خلاصه بعد از ۲سال نامزدی مراسم عروسی رابرگزار کردیم و به خانه خودمان رفتیم.همه چیز خیلی خوب پیش می رفت تا این که برای سالگرد جشن ازدواج،شایان مرا به کیش برد.

حدود یک هفته درآن جا خوش می گذراندیم و من غرق در لذت و شادی بودم و به اطرافم توجهی نداشتم. در این میان روزی حدود نیم ساعت شایان مرا در هتل تنها می گذاشت تا دوری در خیابان و مراکز خرید بزند اما هیچ وقت خریدی هم نمی کرد و دست خالی به هتل بازمی گشت!

او مدعی بود فقط ویترین ها را نگاه می کند و لذت می برد. اگر قصد خرید داشته باشد حتما باهم بیرون می رویم! بالاخره این تفریح وخوش گذرانی صمیمانه هم به پایان رسید و ما به خانه بازگشتیم.

هنوز یک ماه بیشتر از این ماجرا نگذشته بود که روزی همسرم به آرامی کاپشن خودش را از کمد برداشت و در سپیده صبح از خانه بیرون رفت. من که با صدای درکمد بیدار شده بودم، خودم را به خواب زدم و با تعجب دیدم«شایان» از خانه بیرون رفت. بی درنگ مانتو  راپوشیدم و او را تعقیب کردم. او به داخل انباری زیر پله ها رفت و من فقط صدای روشن شدن فندک را شنیدم! خیلی سریع به خانه بازگشتم و خودم را به خواب زدم. وقتی همسرم سرکار رفت من هم از روی حس کنجکاوی به انباری رفتم و فندک و سیگار را پیدا کردم.آن شب من با عصبانیت خاصی با او به مشاجره پرداختم و شایان قول داد که دیگر دنبال مصرف مواد نرود!

حدود یک سال گذشت و من آخرین ماه بارداری را می گذراندم که متوجه شدم بازهم رفتارهای «شایان» مشکوک شده است. وقتی با حساسیت موضوع را پیگیری کردم تازه فهمیدم که او به من دروغ گفته است و همچنان به استعمال مواد مخدر ادامه می دهد!د

یگر آن روزهای رویایی تمام شد و دعوا و مشاجره جای آن راگرفت. دخترم به دنیا آمده بود که من هم به خاطر لجبازی و برای انتقام از شوهرم شیر خشک را جایگزین شیر مادر کردم و به استعمال سیگار و مواد مخدر پرداختم! می خواستم از او انتقام تلخی بگیرم تا متوجه زجر و ناراحتی های روحی من بشود!

حدسم درست بود، شوهرم خیلی ناراحت بود و من هم سعی می کردم بیشتر آزارش بدهم اما وقتی به خود آمدم که گرفتار مواد افیونی شده بودم. حالا به خاطر یک لجبازی کودکانه زندگی خودم را نیز نابود کرده بودم به طوری که حتی وقت رسیدگی به نوزادم را نداشتم! خلاصه مصرف مواد مخدر هر ۲نفرمان به حدی افزایش یافت که به ناچار به خرده فروشی مواد مخدر روآوردیم تا هزینه های سنگین اعتیادمان را تامین کنیم چرا که کار به فروش لوازم خانه رسیده بود و دیگر پولی برای خرید شیشه نداشتیم….

بیشتر بخوانید: مطلبی که همه دانشجوهای دختر و پسر باید بدانند

  • لینک کوتاه
  • https://savalankhabar.ir/264733

اشتراک این خبر :

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *