این زن جوان می گوید: شوهر مردی شدم که ۵ سال از من کوچکتر است ولی رفتارهای او مشکوک است.
زن جوان گفت: پدرم کارگر ساده ای است که به زحمت هزینه ها و مخارج زندگی ما را تامین می کرد. من هم که در سال آخر دبیرستان تحصیل می کردم در حالی با جوانی معتاد ازدواج کردم که فقط ۱۷سال داشتم. بعد از گذشت ۵سال از زندگی مشترک، صاحب یک فرزند شدم اما هیچ گاه نتوانستم با رفتارهای خشونت آمیز او کنار بیایم به همین دلیل هم از شوهرم طلاق گرفتم و به خانه پدرم بازگشتم.
با آن که سرپرستی پسرم را به پدرش سپرده بودم اما بازهم می دانستم که پدرم توان پرداخت مخارج مرا ندارد به این دلیل دریک شرکت خصوصی نگهداری از سالمندان مشغول کار شدم و از طریق مراقبت و پرستاری از افراد سالمند، امور زندگی ام را می گذراندم.
آرام آرام گذشته را فراموش کرده بودم که با «عرفان»آشنا شدم. او مجرد و ۵سال از من کوچک تر بود ولی آن قدر به من ابراز علاقه کرد که به ناچار ارتباط با او را پذیرفتم.
پدر «عرفان»در زمینه ساخت وساز ساختمان فعالیت داشت و از اوضاع مالی خوبی برخوردار بود. بالاخره من و عرفان ۲ سال بعد از این آشنایی با وجود مخالفت های خانواده اش ازدواج کردیم اما وقتی او متوجه شدکه من باردار شده ام به شدت عصبانی شد و با من شرط کرد اگر می خواهی به این زندگی مشترک ادامه بدهم دیگر نباید هیچ وقت به فکر تولد فرزندی باشی. این بود که با اصرارهای همسرم مجبور به سقط جنین شدم به طوری که این موضوع تاثیر بدی بر روابط عاطفی ما گذاشت چرا که خانواده ام معتقد بودند اگر فرزندی به دنیا نیاورم بالاخره روزی «عرفان»مرا طلاق می دهد و با دختری کوچک تر از خودش ازدواج می کند. این بود که دوباره باردار شدم اما روزی که «عرفان» این موضوع را شنید مرا تهدید به طلاق کرد.
من چند روز به خانه پدری می رفتم و زمانی که خشم همسرم فروکش می کرد دوباره به خانه بازمی گشتم .بالاخره تا ۹ ماه جنینم را حفظ کردم. با این همه درحالی که فقط یک هفته به تولد فرزندم باقی مانده است، او اصرار به سقط جنین دارد و مدعی است اگر این کار را انجام ندهم مرا طلاق خواهد داد. از سوی دیگر پدر و مادرم حاضرند مخارج وسرپرستی فرزندم را بپذیرند ولی همسرم مرا از خانه بیرون کرد و اکنون سرگردان وبلاتکلیف به قانون پناه آورده ام تا شاید چاره ای برای حفظ زندگی مشترک و زندگی فرزندم بیابم.