مرد مسافرکش که داستان خود را بعد از آشنایی با مهلا در دوران سربازی تعریف می کرد، فصل دیگری از زندگی خود را بیان می کند.
مرد ۳۶ ساله درباره سرگذشت خود گفت: پدرم کارگر ساده ساختمانی است و اکنون که ۶۰ سال دارد باز هم کارگری میکند تا هزینههای زندگیاش را تامین کند. من هم که فرزند بزرگ خانواده هستم تا کلاس سوم راهنمایی درس خواندم ولی چون علاقهای به درس و مشق نداشتم، چند سال پشت سر هم مردود شدم و نتوانستم از سد مقطع راهنمایی عبور کنم. به همین دلیل بالاخره ترک تحصیل کردم و از همان دوران نوجوانی با پسر همسایه خودمان در یک کارگاه لولهکشی آب مشغول کار شدم.
بخوانید: مطلبی که همه دختر و پسرهای دانشجو باید بدانند
من و جواد خیلی با هم رفاقت صمیمانهای داشتیم. با آنکه چند سال از من بزرگتر بود ولی بعد از پایان کار روزانه همه اوقاتمان را با هم میگذراندیم. جواد به مواد مخدر اعتیاد داشت و من هم که آن زمان ۱۶ سال بیشتر نداشتم، پای بساط شیرهکشی او مینشستم و به صورت تفریحی درکنار او مصرف میکردم تا اینکه عازم خدمت سربازی شدم و برای مدتی استعمال مواد مخدر را کنار گذاشتم. فقط زمانی که به مرخصی میآمدم سراغ جواد میرفتم و باز هم با یکدیگر مصرف میکردیم.
مدتی از پایان خدمت سربازی گذشته بود که با «مهلا» آشنا شدم اما مدت علاقه من به «مهلا» خیلی طول نکشید و ما با یکدیگر ازدواج کردیم.
همسرم چون تنها فرزند پدرخواندهاش بود، خیلی علاقه داشت تا خودش فرزندان بیشتری داشته باشد. به همین دلیل هم ما صاحب ۴ فرزند قدونیم قد شدیم که آخرین آنها اکنون یک ساله است.
بعد از آغاز زندگی مشترک، من بهطور پنهانی به مصرف مواد مخدر ادامه دادم و خودم بهتنهایی در امور تاسیسات آبرسانی و لولهکشی فعالیت میکردم؛ اما متاسفانه با افزایش بهای مواد مخدر سنتی دیگر نتوانستم مخارج خودم را تامین کنم و به همین دلیل با پیشنهاد یکی از همبساطیهایم به مصرف شیشه و کریستال آلوده شدم. ابتدا تصورم بر این بود که بهای کمی برای شیشه می پردازم ولی خیلی زود فهمیدم که در دام خطرناکی افتادهام و زندگیام روبهنابودی رفت.
درهمین روزها بود که پدرم با همان درآمد کارگری مرا در یکی از مراکز ترک اعتیاد بستری کرد ولی من فقط۲ ماه دوام آوردم و بعد ازآن دوباره مصرف شیره را شروع کردم. این درحالی بود که بعد از رو آوردن به مواد مخدر صنعتی دیگر نتوانستم کار کنم و همه مشتریانم را ازدست دادم! حالا دیگر تامین مخارج خانواده ۶ نفره برایم خیلی سخت شده بود که پدرم با تسهیلات بانکی و اندک پساندازی که داشت، خودروی پراید مدل پایینی برایم خرید تا با مسافرکشی روزگارم را بگذرانم ولی حدود یک هفته قبل بود مردی مرا متوقف کرد و از من خواست مقداری لوازم و تجهیزات آبرسانی را به جایی ببرم و آنها را به مرد دیگری تحویل بدهم که نشانیاش را به من داده بود. من هم کرایهام را نقدی از آن مرد رهگذر گرفته و ابزار و تاسیسات آبرسانی را به همراه یک دستگاه هیلتی و سنگ فرز به همان نشانی در سه راه دانش بردم و به فرد دیگری تحویل دادم اما خیلی زود نیروهای کلانتری معراج با رصد دوربین های مدار بسته، خودروی مرا شناسایی کردند و به کلانتری انتقال دادند در حالی که من نه دزدی میشناسم و نه مالخر! چراکه همه این ماجرا و حتی شغل لولهکشی من به طور اتفاقی به یکدیگر گره خوردهاند.