http://didshahr.ir/261132

01:00 :: 1402/03/28

این دختر می گوید: روزی از مدرسه به خانه بازگشتم  وارد اتاق شدم ولی مادرم را پای بساط مواد مخدر پدرم دیدم و از آن روز زندگی ما به تباهی کشیده شد.

دختر 16 ساله: وقتی به خانه بازگشتم مادرم در اتاق ....

دختر ۱۶ ساله گفت: مادرم که به دلیل رفتارهای خشن شوهرش از او طلاق گرفته بود، سومین همسر مردی معتاد شد که فقط برای درآمد مادرم با او ازدواج کرده بود چرا که آن زمان مادرم در آشپزخانه یکی از رستوران‌ها کار می‌کرد و با درآمد اندک خود زندگی اش را می‌گذراند. در این شرایط پدرم که به مواد مخدر صنعتی شیشه اعتیاد داشت، دو همسر دیگر خود را نیز رها کرده بود و نمی‌توانست هزینه‌های زندگی آن‌ها را تامین کند.

خلاصه مادرم که طبق گفته‌های خودش سرپناه و پشتوانه‌ای نداشت برای رهایی از حرف و حدیث دیگران و تهمت‌های ناروا، مجبور شد با «داریوش» ازدواج کند ولی وقتی مرا باردار شد دیگر نتوانست سرکار برود و همین موضوع از آغاز زندگی آن‌ها به اختلافات دامن زد و مشاجره و درگیری بین آن‌ها شدت گرفت این درحالی بود که بعد از به دنیا آمدن خواهر کوچک ترم دیگر حتی نانی برای خوردن نداشتیم چرا که پدرم همه لوازم منزل را برای تامین هزینه‌های اعتیادش فروخته بود.

این موضوع آن قدر به درگیری آن‌ها افزود که مادرم دیگر نمی‌توانست این شرایط تاسفبار را تحمل کند. کار به جایی رسید که پدرم حتی قابلمه و ظروف رویی را هم به خریداران و ضایعاتی‌ها فروخت و حالا همسایگان از سر دلسوزی گاهی برای من و خواهرم غذایی می‌آوردند یا پنهانی به ما خوراکی می‌دادند. اگر پدرم متوجه می‌شد که دیگران پولی به ما داده اند، بلافاصله با کتک کاری و تهدید پول را می‌گرفت و با سرعت به دنبال خرده فروش مواد مخدر می‌دوید.

با آن که با کمک همسایگانمان به مدرسه می‌رفتم اما مادرم را می‌ دیدم که هر روز در گوشه اتاق اشک می‌ریزد. او در همین حال هم تلاش می‌کرد تا زندگی ما را با این وضعیت اداره کند ولی پدرم همه امیدهایش را بر باد می‌داد. با وجود این اوضاع زندگی ما از روزی به ورطه تباهی و نابودی کشیده شد که روزی از مدرسه به خانه بازگشتم  وارد اتاق شدم ولی مادرم را پای بساط مواد مخدر پدرم دیدم!

او هم دیگر مانند پدرم معتاد شده بود! حالا از آن سر و صدا و دعواها خبری نبود و آرامش ترسناکی بر زندگی ما حکمفرما شده بود. من که در کلاس چهارم ابتدایی تحصیل می‌کردم مادرم را یا در حال مصرف مواد مخدر می‌دیدم یا آن که تا بازگشت از مدرسه در خواب بود و من مجبور می‌شدم از خواهرم مراقبت کنم تا او از خواب بیدار شود.

آرام آرام فهمیدم وقتی من در شیفت بعد از ظهر به مدرسه می‌روم، مادرم نیز خواهرم را با خودش ساعت‌ها به بیرون از منزل می‌برد و از او برای گدایی در چهارراه‌ها استفاده می‌کند تا پولی برای تهیه نان و پنیر و مواد مخدر فراهم کند.

از مشاهده این وضعیت، خیلی عذاب می‌کشیدم اما من کودکی بیش نبودم و چاره‌ای جز سکوت نداشتم. زندگی برایم آن قدر سخت شده بود که فقط در خواب و رویا به یک زندگی آرام می‌رسیدم و بعد از بیداری باز همان صحنه‌های ترس و حیرت مقابل چشمانم قرار می‌گرفت. روزها به همین ترتیب سپری می‌شد تا این که چند روز قبل وقتی از خواب بیدار شدم، مادرم در خانه نبود. تا عصر منتظرش ماندم و به مراقبت از خواهرم پرداختم ولی هنگام غروب پدرم وارد خانه شد و با عصبانیت گفت که مادرتان از خانه فرار کرده است و دیگر باز نمی‌گردد…

  • لینک کوتاه
  • https://savalankhabar.ir/261132

اشتراک این خبر :

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *