http://didshahr.ir/256990

12:19 :: 1401/11/16

دختر 16 ساله با اشاره به اینکه این مرد با چرب زبانی مرا فریب داده است، می گوید: او مرا به خانه ای برد که بعدا فهمیدم هم متاهل است و هم خلافکار.

داستان رابطه دختر 16 ساله با مرد متاهل

دختر 24 ساله ای گفت: 16 ساله بودم که روزی زنگ تلفن همراهم به صدا درآمد. آن سوی خط پسر جوانی بود که با چرب زبانی از من تعریف می کرد و با بیان این که شماره تلفن را اتفاقی گرفته اما حالا خوشحال است که با دختری خوش اخلاق و شیرین زبان آشنا شده ، ادامه داد: هیچ گاه فکر نمی کردم این شماره تلفن اتفاقی زندگی ام را دگرگون کند! خلاصه آن روز من با یک اشتباه عجیب، فقط به حرف های آن پسر گوش می کردم و از تعریف و تمجیدهایش لذت می بردم! آن زمان در شرایط سنی خاصی قرار داشتم و به دلیل هیجانات دوران نوجوانی، به عواقب این رفتارهی خارج از عرف، نمی اندیشیدم. از آن روز به بعد «پدرام» باز هم با من تماس گرفت و هر بار از این موضوع سخن می گفت که چقدر انسان خوشبختی است که با من ارتباط دارد! من هم آرام آرام به او دل بستم و خودم نیز پنهانی گاهی به او زنگ می زدم ولی مدتی بعد «پدرام» مرا تهدید کرد که همه حرف های عاشقانه‌ای را که به او گفته ام با نرم افزاری که روی گوشی دارد، ضبط کرده و همه آن ها را نه تنها منتشر می کند بلکه برای خانواده ام نیز می فرستد!

کم کم ترس از آبروریزی همه وجودم را فرا گرفت. در آن سن و سال نمی دانستم چگونه با این موضوع برخورد کنم. از سوی دیگر هم خیلی می ترسیدم که خانواده ام در جریان دوستی تلفنی من با یک جوان غریبه قرار بگیرند و آن حرف های احمقانه را بشنوند! حتی می ترسیدم پدرم به شدت مرا کتک بزند.

از طرف دیگر «پدرام» اصرار داشت که پیش او بروم تا از نزدیک با یکدیگر صحبت کنیم، در غیر این صورت با آشناها و دوستانی که دارد به راحتی تلفن مرا ردیابی می کند و پس از آن که نشانی منزل مان را پیدا کرد، پدرم را به قتل می رساند!…

از حرف ها و تهدیدهای «پدرام» وحشت کرده بودم اما باز هم جرئت نداشتم که موضوع را با خانواده ام در میان بگذارم و از آن ها کمک بخواهم چرا که هیچ کس به اندازه پدر ومادر دلسوز و همراه انسان نیست.

اشتباهاتم را یکی پس از دیگری مرتکب می شدم تا این که تصمیم گرفتم به طور پنهانی پیش او بروم و او را راضی کنم که دست از سر من بردارد.

با خودم می اندیشیدم با التماس و گریه ، از «پدرام» می خواهم که بیشتر از این مرا اذیت نکند. ولی وقتی با او رو در رو شدم او به سراغم آمد و مرا به منزل یک زن جوان برد. او گوشی تلفن و طلاهای مرا گرفت و چنین وانمود می کرد که قصد ازدواج با مرا دارد ولی من دیگر از او وحشت داشتم و می دانستم حرف هایش دروغ است.

گریه ها و التماس های من هم فایده ای نداشت و تازه فهمیدم که او جوانی خلافکار و متاهل است اما کاری از دستم ساخته نبود و احساس می کردم که در مخمصه ترسناکی افتاده ام. پدرام که تصور می کرد پدرم مردی بسیار پولدار است با همدستی آن زن جوان، با پدرم تماس گرفته و او را تهدید کرده بودند که باید مبلغی را برای آزادی من بپردازد!

همین تماس تلفنی و شماره حسابی که به پدرم داده بودند، خیلی زود آن ها را رسوا کرد و با هماهنگی های قضایی و پلیسی، فقط طی چند ساعت، کارآگاهان اداره جنایی پلیس آگاهی به سراغم آمدند و مرا از آن لانه ترسناک، نجات دادند.

«پدرام» هم با دستور قاضی روانه زندان شد و من تا چند سال از شنیدن صدای مرد غریبه در آن سوی خط می ترسیدم!

اکنون که بعد از گذشت 8 سال از آن حادثه هنوز هم آرامش روحی ندارم ولی امیدوارم سرگذشت من درس عبرتی برای دیگر دختران جوان شود تا هیچ گاه به دنبال ارتباط های نامتعارف نباشند و…

  • لینک کوتاه
  • https://savalankhabar.ir/256990

اشتراک این خبر :

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *