http://didshahr.ir/253392

01:04 :: 1401/08/16

این مرد می گوید: از وفتی که همسرم کار پیدا کرده با آرایش غلیظ بیرون می رود و به من هم توجهی نمی کند.

همسرم با آرایش غلیظ بیرون می رود

مرد ۴۵ ساله که در جست وجوی یافتن راه چاره ای برای جلوگیری از «طلاق» قدم در کلانتری گذاشته بود، درباره سرگذشت خود گفت: تا کلاس پنجم ابتدایی درس خواندم و از همان دوران نوجوانی وارد بازار کار شدم. آن زمان در یکی از روستاها زندگی می کردیم اما بعد از رها کردن درس و مدرسه به اینجا آمدم و در منزل عمه ام زندگی می کردم.

در همان روزها بود که شاگرد نانوایی شدم و تا قبل از سربازی در کنار خانواده عمه ام روزگار می گذراندم به همین دلیل عاشق دختر عمه ام بودم و اجازه نمی دادم کسی به او چپ نگاه کند چرا که احساس می کردم او هم مرا دوست دارد. در ۱۸ سالگی به خدمت سربازی رفتم اما هربار که می شنیدم برای «عاطفه» خواستگار آمده است، به هر طریق ممکن آن خواستگار را پیدا می کردم و به او می گفتم که «عاطفه» نامزد دارد و بدین ترتیب خواستگارانش را از ازدواج با او منصرف می کردم و حتی چند بار با برخی از خواستگاران سمج او درگیر شدم. بالاخره دوران سربازی به پایان رسید و من باز هم به خانه عمه ام بازگشتم و خیلی تلاش می کردم تا پول هایم را برای ازدواج پس انداز کنم.

خلاصه یک روز ماجرای عشق و عاشقی ام را برای مادرم بازگو کردم و از او خواستم تا «عاطفه» را برایم خواستگاری کند. طولی نکشید که با رضایت خانواده عمه ام، پای سفره عقد نشستیم و با یکدیگر نامزد شدیم اما در حالی که حدود دو سال از مراسم عقدکنان ما می گذشت، خانواده های فامیل بر سر ارثیه پدری با یکدیگر درگیر شدند و اختلافات آن ها طوری شدت گرفت که هرکدام برای آزار و اذیت دیگری تلاش می کرد تا من و عاطفه از یکدیگر جدا شویم و این گونه برای هم خط و نشان می کشیدند که دیگر مراسم عروسی برگزار نخواهد شد.

وساطت بزرگ ترهای فامیل هم هیچ فایده ای نداشت تا این که بالاخره با اصرار من و بدون حضور خانواده ها من و عاطفه با یکدیگر ازدواج کردیم و زندگی مشترکمان آغاز شد. البته خانواده «عاطفه» به نوعی به ما کمک کردند و حتی برخی از هزینه های اولیه زندگی ما را نیز پرداختند. این عشق تا جایی بود که عاطفه هم پا به پای من برای استحکام پایه های این آشیانه تلاش می کرد و زحمت می کشید.

در مدت کوتاهی من شاطر نانوایی شدم و با افزایش درآمد، خانه، خودرو و یک مغازه خریدم تا بتوانم برای خودم یک نانوایی راه بیندازم. اگرچه قسط و قرض زیادی داشتیم و صاحب دو فرزند هم بودیم اما زندگی ما رنگ و بوی عاشقانه ای داشت و همه این سختی ها را برای آسایش فرزندانمان تحمل می کردیم ولی یک روز «عاطفه» با زن جوانی آشنا شد که به طور مجردی زندگی می کرد. بعد از مدتی معاشرت با آن زن، رفتار و گفتار همسرم نیز تغییر کرد تا جایی که از من خواست برای کمک به مخارج خانواده و پرداخت اقساط اجازه بدهم در یکی از مراکز اقامتی کار کند. ابتدا خیلی مقاومت کردم و یادآور شدم که درآمد من برای مخارج زندگی کافی است اما بالاخره در برابر اصرار و سماجت های او کوتاه آمدم و بدین ترتیب عاطفه در آن مرکز اقامتی مشغول کار شد.

از آن روز به بعد زندگی من در مسیر سراشیبی قرار گرفت به گونه ای که همسرم خسته و کوفته از راه می رسید و من به ناچار برخی از امور منزل را هم انجام می دادم و حتی غذا می پختم. او دیگر نه تنها دست به سیاه و سفید نمی زد بلکه شیوه پوشش و رفتار ش نیز به کلی تغییر کرد.

او در حالی با آرایش های غلیظ و با اندک حجاب از منزل خارج می شد که می دانست من از این نوع رفتارها بیزارم. هر بار اعتراض می کردم، با من قهر می کرد و مدعی می شد که چرا از تمیز و مرتب بودن او ناراحت می شوم! دیگر «عاطفه» به من توجهی نداشت و زمانی که به خانه می رسید ساعت ها در لاک گوشی تلفن همراهش فرو می رفت و با همکارانش در گروه های اجتماعی به پیامک بازی می پرداخت. اگرچه من به همسرم اعتماد کامل دارم اما دیگر نمی توانم این شیوه زندگی را تحمل کنم تا حدی که پایه های این آشیانه زیبا به لرزه درآمده است و اکنون به طلاق فکر می کنم اما …

همسرم با آرایش غلیظ بیرون می رود

  • لینک کوتاه
  • https://savalankhabar.ir/253392

اشتراک این خبر :

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *