http://didshahr.ir/249165

00:00 :: 1401/04/25

این پسر جوان با اشاره به اینکه بخاطر کمبود محبت با با لبخندهای یک دختر عاشق او شدم، می گوید: وقتی خانواده ام مخالف ازدواج من با او شدم دست به خودکشی زدم.

با لبخندهای یک دختر عاشق او شدم

پسر جوانی که پس از اقدام به خودکشی، از مرگ حتمی نجات یافته بود، پس از بهبودی نسبی درباره این ماجرای تاسف بار به کارشناس اجتماعی گفت: در یک خانواده ۱۳ نفره زندگی می کنم، با آن که ۱۰خواهر و برادر دارم اما فقط یکی از خواهرانم ازدواج کرده و به دنبال سرنوشت خودش رفته است. پدرم نیز با کارگری روزمزدی مخارج زندگی ما را تامین می کند.

من هم تا مقطع راهنمایی تحصیل کردم اما به دلیل این که علاقه ای به درس و مدرسه نداشتم، تحصیل را رها کردم و به خدمت سربازی رفتم اما آن جا نیز دوام نیاوردم و هنگامی که در دوران آموزشی به مرخصی آمدم، عاشق یک دختر شدم و سربازی را هم نیمه تمام گذاشتم. آن قدر در طول زندگی کمبود محبت را حس کرده بودم که وقتی با لبخندهای ستاره روبه رو شدم، دیگر به او دل باختم.

زمانی که او از عشق و محبت سخن می گفت، من بیشتر عاشقش می شدم چرا که هیچ گاه معنای این کلمات را به طور واقعی تجربه نکرده بودم. خلاصه ارتباط من و ستاره ادامه یافت و من تصمیم به ازدواج با او گرفتم اما هیچ کدام از اعضای خانواده ام راضی به این ازدواج نبودند. آن ها اعتقاد داشتند عشق های خیابانی چیزی جز هوس های زودگذر نیست و فرجامی ندارد اما من با همه این حرف ها نمی توانستم ستاره را فراموش کنم. گفت وگو با خانواده ام نیز فایده ای نداشت به همین دلیل به فردی گوشه گیر تبدیل شدم و بالاخره با یک فکر احمقانه تصمیم به خودکشی گرفتم تا به دیگران ثابت کنم من بدون ستاره نمی توانم زندگی کنم ولی هیچ وقت به این موضوع فکر نکرده بودم که بعد از مرگ من، ستاره با جوان دیگری ازدواج می کند و به زندگی خودش ادامه می دهد و من نه تنها گناه کبیره ای مرتکب شده ام بلکه مدتی بعد به فراموشی سپرده می شوم و هیچ کسی حتی فاتحه ای هم برایم نمی خواند.

خلاصه آن روز با این تصمیم دیوانه وار به خانه دوستم رفتم و دو بسته قرص خوردم. مسعود وقتی حال وخیم و چهره رنگ پریده مرا دید، خیلی ترسید. او به هر ترفندی متوسل شد تا مرا از خانه خودشان بیرون کند من هم به ناچار به طرف منزل خودمان به راه افتادم اما هنوز به در خانه نرسیده بودم که با برادرم روبه رو شدم. او وقتی اوضاع جسمی مرا این گونه دید که نمی توانستم قدم بردارم احتمال داد که به مواد مخدر آلوده شدم البته من گاهی برای تفنن مواد مخدر سنتی مصرف می کردم و همین شائبه موجب شد تا افکار برادرم به آن سو سوق پیدا کند. در این هنگام مشاجره شدیدی بین من و او رخ داد. من هم که حال روحی مناسبی نداشتم، با یک تصمیم احمقانه دیگر به خانه رفتم و رگ دستم را بریدم. هنوز لحظاتی از این ماجرا نگذشته بود که یکی از برادرانم متوجه موضوع شد و مرا به بیمارستان رساند. حالا که از مرگ نجات یافته ام تازه می فهمم که چه کار اشتباهی کرده ام و …

با لبخندهای یک دختر عاشق او شدم

  • لینک کوتاه
  • https://savalankhabar.ir/249165

اشتراک این خبر :

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *