زن۳۸ساله: شوهرم با زن دوستش که زیباست رابطه دارد

زن۳۸ساله: شوهرم با زن دوستش که زیباست رابطه دارد
زن ۳۸ ساله گفت:در خانواده ای بزرگ شدم که از نظر مالی در سطح متوسط جامعه بودیم و با فرهنگی سنتی و مذهبی زندگی می کردیم. به همین دلیل هم علاقه به ازدواجی سنتی داشتم تا این که وقتی دیپلم گرفتم «همت»به خواستگاری ام آمد.
او جوانی خوش اخلاق و خوش رفتار بود و به من هم مهر می ورزید. این عشق و علاقه تاحدی در زندگی ما موج می زد که گاهی مورد حسادت اطرافیان قرار می گرفتیم و در خوشبختی زبانزد فامیل بودیم. این محبت و مهر ورزیدن ساختگی و ظاهری نبود و ما از صمیم قلب یکدیگر را دوست داشتیم.
خلاصه زمانی که دومین فرزندم به دنیا آمد،«رحیم»هم به عنوان دوست خانوادگی وارد زندگی ما شد. او در دانشگاه و در قسمت صدور المثنی مدرک دانشگاه کار می کرد.
همسر او راضیه زن زیبایی بود و و او راضیه را وقتی برای ثبت گم شدن مدرک لیسانس به آموزش مراجعه کرده بود، دیده بود.
زمینه آشنایی شوهر من و رحیم نیز از دانشگاه بود.
معاشرت خانوادگی ما به جایی رسید که دیگر تقریبا همسر او حجاب خود را نزد همسرم رعایت نمی کرد و خودش را صمیمی می دانست. حالا دیگر همه مسافرت ها و تفریحات خارج از شهر را با آنها همراه می شدیم و به قول معروف«خانه یکی» بودیم. من هم به خاطر اعتمادی که به شوهرم داشتم هیچ گاه از رفتارها و پوشش زننده راضیه در جمع خانوادگی ناراحت نمی شدم اما آرام آرام زمزمه های اختلاف خانوادگی بین راضیه و رحیم شروع شد.
او به نوع آرایش و رفتارهای همسرش اعتراض داشت و مدام او را نصیحت می کرد ولی گوش راضیه بدهکار این حرف ها نبود و می گفت من بار اول که برای گم شدن مدرک موقت دانشگاه و اقدامات بعد از آن پیش تو آمدم همین شکلی بودم و تو اینگونه مرا پسندیدی . ولی رحیم می گفت وضعیت دوران دانشجویی در دانشگاه با الان خیلی فرق می کنه و….
مجادله آنها ادامه دار تا جایی که بالاخره آن ها از یکدیگر جدا شدند و ارتباط ما نیز قطع شد.
ولی از حدود۲سال قبل آرام آرام متوجه تغییر رفتارهای شوهرم شدم. او دیگر مانند قبل توجه زیادی به من نمی کرد و روابط عاطفی ما نیز هر روز بیشتر به سردی می گرایید. اما بازهم خودم را توجیه می کردم. با وجود این، سوءظن مانند خوره به جانم افتاده بود و احساس می کردم و همت موضوع مهمی را از من پنهان می کند.
در یکی از روزها که شوهرم برای خرید نان از خانه خارج شد، گوشی همراهش را در منزل جا گذاشت. من هم بی درنگ وارد محتویات آن شدم و با پیامک های عاشقانه ای برخورد کردم که نزدیک بود قلبم از حرکت بازایستد. دچار شوک بودم و باورم نمی شد که این پیام های عاشقانه بین او و راضیه رد وبدل شده است! دستانم از شدت عصبانیت می لرزید که دیگر طاقت نیاوردم و ماجرا را با گریه و خشم و توهین با شوهرم بازگو کردم اما او موضوع را انکار کرد و مدعی شد هیچ رابطه غیراخلاقی بین آن ها وجود ندارد و تنها راضیه مبلغی پول از او قرض گرفته است!
در عین حال حرف های او آن قدر نخ نما بود که هیچ وقت نمی توانستم این چرندیات را باور کنم. بالاخره وقتی شوهرم سرکار رفت من هم با راضیه تماس گرفتم و از او گلایه کردم که چرا زندگی مرا خراب کرده است. او هم با بی شرمی پاسخ داد:«من همسر عقدی شوهرت هستم و او باید در کنار من زندگی کند!»
تازه فهمیدم که اعتماد بی جای من در معاشرت خانوادگی با او و همسرش، روزگارم را سیاه کرده است و فریب یک دوست خیانتکار را خورده ام. در همین حال وقتی شوهرم به خانه بازگشت و ماجرای تماس تلفنی را فهمید، مرا به بادکتک گرفت و از خانه بیرون انداخت. حالا هم سرگردان و آواره به کلانتری آمده ام تا راه چاره ای بیابم اما ای کاش …